حال خوب دادنی است یا گرفتنی؟!

خانواده بزرگ شهید چمران حال خوب دادنی است یا گرفتنی؟!چگونه بار روانی کرونا و پیامدهایش را مدیریت کنیم؟

نویسنده: رضوان زندیه

حالا دیگر روزهای کرونایی مان آن‌قدر زیاد شده‌اند که تبدیل‌شده‌اند به سال؛ یک سال فوق‌العاده و استثنائی!

در این میان، شاید بیش‌ترین چیزی که تحت‌الشعاع قرارگرفته، مادرانگی‌های ما مامان‌هاست.

همه‌چیز از فردای آخرین انتخابات شروع شد؛ جمعه روزی بود که دست بچه‌ها را گرفتیم و رفتیم به مسجد محل و برگه رأیمان را نوشتیم و دادیم دست بچه‌ها تا بیندازندش در صندوق مربوطه. بعد برگشتیم خانه و منتظر شدیم تا شنبه‌ی شمارش آراء و تعطیلی‌اش هم تمام شود و بچه‌ها به مدرسه برگردند. سر درس‌ومشقشان؛ ولی هنوز که هنوز تعطیلی تمام نشده و بچه به مدرسه برنگشته‌اند!
روزهای اول به بهت، حیرت، بشور و بساب گذشت. بعد پای موبایل و اینترنت و ادوبی کانکت و اسکای روم و سایر مخلفات به زندگی بچه‌ها باز شد.
شب دیر خوابیدن‌ها و روز دیر بیدار شدن‌ها، کلافگی‌ها و بدخلقی‌ها. کشمکش‌های خواهر- برادری بچه‌ها هم که به‌جای خود.
از همه بدتر این چشم‌انتظاری کش آمده‌مان بود برای تمام شدن این روزها که تمام نشد که نشد!

حالا در آستانه‌ی سالگرد ورود این میهمان ناخوانده به زندگی‌مان، اصل حالتان چه طور است؟

خوب نیستم چون هیچ‌چیز سر جایش نیست!
خیلی‌ها، به‌خصوص منظم‌ها و برنامه دارها، سال بسیار سختی را پشت سر گذاشتند چون تقریباًهمه‌ی روتین‌ها به هم‌ریخت و همه‌ی برنامه‌های شخصی مامان‌ها یا لغو شد و یا به تعویق افتاد و به آینده‌ای نامعلوم موکول شد.
خلاصه چیزی سر جایش باقی نماند. مثلاً بعضی‌ها برای ادامه تحصیل یا شرکت در فلان کلاس‌های آموزشی- مهارتی برنامه داشتند یا بهمان سیر مطالعاتی را برای خودشان طراحی کرده بودند ولی حالا با این حضور بیست‌وچهارساعته‌ی بچه‌ها در خانه، همه‌چیز به فنا رفته و همیشه فرسنگ‌ها از برنامه‌شان عقب‌اند و هر چه می‌دوند به برنامه‌شان نمی‌رسند.
این به‌هم‌ریختگی فقط در برنامه‌ها و قرارومدارهای شخصی هم بروز نکرده، بلکه شاید بیش‌تر بر ارتباط‌هایمان تأثیر گذاشته است؛ خیلی از ارتباط‌ها و رفت‌وآمدها که بالکل قطع‌شده و ما مانده‌ایم و تنهایی‌هایمان.
با آن‌هایی هم که توفیق اجباری داریم و در ارتباطیم یعنی بچه‌ها و همسر محترم و چند نفر فامیل درجه‌ی یک، آن‌قدر که در این مدت باهم در کش‌وقوس بوده‌ایم و سطح تنش‌ها بالا بوده که از بودنشان حس خوبی که نداریم هیچ، از حضور سرد و بی‌روح یا داغ و آتشینشان گاهی احساس دل‌زدگی می‌کنیم.
احساس می‌کنیم غار تنهایی‌مان را تنگ کرده‌اند و حضور سرشار از خودخواهی‌ها، غر زدن‌ها و توقعات ریزودرشتشان فقط فضا را سنگین‌تر کرده و هوای غار تنهایی‌مان را گرفته‌تر و دلگیرتر!

 

حالا چه کنیم بااین‌همه بدحالی؟!
تا دیر نشده و نشکسته‌ایم، انعطاف به خرج بدهیم!

بیایید برای چند لحظه هم که شده دست از جنگیدن برای برگرداندن همه‌چیز سر جای سابقش دست‌برداریم و غلاف کنیم! لیست آمال و آرزوها و برنامه‌های مربوطه‌ی سفت‌وسختمان را جلوی روی‌مان بگذاریم و چند بار این جمله را با خودمان تکرار کنیم: این لیست، لیست پیشاکرونایی من بود … این لیست، لیست پیشاکرونایی من بود… این لیست، لیست پیشاکرونایی من بود … مال آن دوران که در روز، چند ساعت برای خودم بودم و وقتم این‌قدر تنگ نبود.
هم‌زمان مادر، معلم، پرستار، بهیار و … نبودم؛ حالا در این دوران پساکرونا، لیستم، نیاز به بازنگری و به‌روز شدن دارد. حالا که وقتم تنگ‌شده، بعضی از سرفصل‌ها را که خیلی هم ضروری نیستند و برای این دوره‌ی کرونایی زیادی لوکس و لاکچری اند، یا باید خط زد و یا باید گذاشت برای وقتی دیگر!
فقط باید چند سرفصل ضروری و اولویت‌دار را نگه داشت؛ هم آن‌هایی را که واقعاً ارزشش را دارد که حتی در تنگ‌ترین فرصت‌ها، برایش انرژی گذاشت و زمان صرف کرد چون به‌شدت حال خوب کن هستند و نبودشان غیرقابل‌تصور!
و برای همین سرفصل‌های محدود و ضروری، باید که برنامه‌های کوتاه‌مدت در دسترس بریزیم تا قابل انجام باشد و تکرار حس موفقیت در انجام دادنش، حالمان را خوب نگه دارد. نه این‌که آن‌قدر دور از دسترس و ناشدنی باشد که مرتب شکست بخوریم و بدحال‌تر شویم.
مثلاً اگر با خودمان قرار کتاب‌خوانی روزانه داریم، واقع‌بینانه، برنامه‌مان را به چند صفحه‌ی در روز محدود کنیم و برای تمام کردنش به خودمان فرصت کافی بدهیم و هرروز از حس موفقیت در خواندن همان چند صفحه‌ی محدود، به‌شدت لذت ببریم.
زندگی یعنی همین کم‌وزیاد کردن‌ها، حذف و اضافه کردن‌ها و با تغییر شرایط، تغییر کردن‌ها؛ اگر برنامه‌هایمان را زیادی سفت بگیریم، بالاخره ممکن است جایی بشکنیم و بالکل سرخورده و مأیوس شویم و ما بمانیم و خلائی به نام بی‌برنامگی مطلق!

بخوانید  نازنازیِ طوفان به پا کن!

مهربان باشیم؛ اصلِ حالِ خوب یعنی همین!

اعتراف می‌کنم که تا این جای متن را به‌سختی و صرفاً برای همدلی کردن با برون‌گراهای زخم‌خورده از کرونا و برنامه‌ریزهای حرفه‌ای بی‌رحم با خویشتن نوشتم وگرنه این حرف‌ها باحال این روزهای خودم نسبتی ندارد و درواقع شرح‌حال دیگرانی ست که اصلاً شبیه من نیستند، حتی شما دوست عزیز!
همه‌ی راستش این است که من از روز اول عاشق کرونا و قرنطینه‌هایش شدم چون ما و عزیزترین‌هایمان را به خانه برگرداند و فاصله‌هایمان را کم کرد. آن‌قدر به هم خوردیم و اصطکاک پیدا کردیم و جرقه زدیم تا یادمان آمد مهم‌ترین‌های زندگی‌مان چه کسانی هستند و کیفیت رابطه‌مان با این مهم‌ترین‌ها و عزیزترین‌ها چه قدر باحالت مطلوب فاصله گرفته. باید انرژی گذاشت و این رابطه‌ها را ترمیم و تحکیم کرد.
حالی‌مان شد که این عزیزترین‌ها، چه قدر جای خالی ما را با غیر ما پر می‌کرده‌اند و چه قدر از دنیای هم بی‌خبر مانده‌ایم و ارتباط با درجه چندمی‌ها چه قدر جای ارتباط با درجه‌یکی‌ها را تنگ کرده است.
پیوندها و ارتباطات غریزی و خونی دوباره به چشممان آمد و به یادمان آورد که همراه با این خون، چیزی مثل هوا باید که توی رگ‌هایمان بچرخد تا بتوانیم زنده بمانیم و زندگی کنیم؛ چیزی به اسم مهر که از جنس همدلی، تفاهم، پیوند، ارتباط و یکی شدن است و به‌شدت نیاز به نگهبانی و مراقبت و محافظت دارد و به‌شدت بلورین و شکستنی است و این مراقبت و نگه بانی همان است که مهربانی می‌نامیمش.
یادمان آمد که زندگی مدرنِ دور از خانه، در قلب عزیزترین‌هایمان چه قدر برای ما جایگزین تدارک دیده که اگر غفلت کنیم و مهربانی نکنیم و مراقب رشته‌ی مهر بین خودمان نباشیم، به‌سرعت جای ما را در قلبشان پر خواهد کرد و رشته‌ی مهرمان را خواهد گسست و باهم غریبه خواهیم شد.
این روزها به نشانه‌ی شکرگزاری و قدردانی از این لطف خفیه‌ی الهی که اسمش را گذاشته‌اند قرنطینه‌ی کرونایی، دلم می‌خواهد کرکره‌ی همه‌ی برنامه‌های رنگ‌ووارنگم را پایین بکشم و فقط چراغ یک اتاق را روشن نگه‌دارم؛ اتاق مراقبت و ریکاوری رشته‌ی پیوندم را با عزیزانم، اتاق مهربانی را!
و البته که عزیزترین تو بودی
اما من
حریم خاصه‌ات را به غیر، آلودم!
ببخش مرا نازنین، ببخش مرا!
باید که به خانه برگردیم و باخدای مهربان خانه هم مهربان‌تر باشیم!

بخوانید  دعوا بازی وسط مهمونی، نگاهی به پرخاشگری کودکان در مهمانی

حال خوب، بازیافتنی، نگاه‌داشتنی و مراقبت کردنی است

خلاصه که در این روزهای کرونایی، نه باید منتظر سوت پایان بازی و تمام شدن این ماراتن نفس‌گیر بمانیم تا بیاید و حال خوب را دودستی تقدیممان کند و نه باید با تغییراتی که در زندگی‌مان ایجادشده آن‌قدر بجنگیم که یا وا بدهد و حال خوب سابقمان را پسمان بدهد و یا به‌احتمال خیلی بیش‌تر، کلاً ما بدهیم و بشکنیم و خلاص!
باید با این شرایط تازه که مثل تلنگری ما را از تعادل ناپایدار قبلی‌مان خارج کرده، هوشمندانه تغییر کنیم تا به تعادل جدیدی برسیم و رشد و ارتقاء پیدا کنیم و بتوانیم پایداری کنیم.
جناب آقای احمدرضا اعلائی، مدیریت مجموعه‌ی شهید چمران، در پاییز این سال کرونایی، وبیناری را با عنوان درس، تفریح، مادری برگزار کردند، وبیناری که در آن از انواع و اقسام چالش‌های مادرانه‌ی کرونایی گفتند؛ از بچه‌های درس نخوان و مشق ننویسِ جلوی چشم مامان‌ها گرفته تا افسردگی و دل‌زدگی و شکست‌های مادرانه.
وبیناری که پر بود از ایده‌های جورواجور برای تطبیق پیدا کردن با شرایط خاص کرونایی و اعتراف می‌کنم که تا مدت‌ها حال من یکی را خوب نگه داشت! توصیه می‌کنم راهنمایی‌ها و ایده‌های ایشان را هم از دست ندهید.

و اگر نخواستید در این کارگاه شرکت کنید، حتماً این ویدئو را ببینید.

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.