این داستان پیشنهاد میشه به ...

دخترخانم ها و آقا پسرهای 7 تا 9 سال.

تفسیر کودکانه سوره ی فلق:

در این سوره، خداوند مثل سوره قل هو الله با قل شروع می‌کند یعنی بگو.
در زندگی همیشه این جملات را برای خودت یادآوری کن مثل‌اینکه همیشه با خودمان بگوییم قل هو الله احد. خدا یگانه هست، خدا شبیه ندارد. خدا فرزند ندارد، پدر و مادر ندارد، به ما نیاز ندارد، ما همیشه به او نیاز داریم. در این سوره هم مدام با خودمان باید این جملات رو یادآوری کنیم که من پناه می‌برم به خدایی که صاحب فلق هست. فلق یعنی زمانی که اول صبح، خورشید بیرون می‌آید و یواش‌یواش فضاهای تاریک، روشن می‌شود.
خدا در این عالم حواسش بوده که همیشه تاریک نباشد. همیشه روشن نباشد. خب این خدایی که حواسش هست، خیلی خدای خوبی است.
این خداست که می تواند پناهگاه ما باشد، موقعی که همه جا تاریک می شود یا یک سری بدی ها و شر ها ممکن است که به جان ما بیفتد و ما دچارش بشویم.
مثلا یک سنگی جلوی پایمان باشد، یک مریضی باشد، یک دشمنی باشد. این خدا می تواند حتی از شر شب، وقتی همه جا را تاریکی می گیرد به ما پناه بدهد.
وقتی هوا تاریک می شود، ما نمی توانیم جایی را ببینیم. شما می بینید بیشتر دزدی ها در شب هست. بیشتر بچه ها از شب می ترسند. بیشتر اتفاقات بدی که ممکن است ما متوجه نشویم در شب اتفاق می افتد. دشمن شب حمله می کند.
خدا می تواند به ما پناه دهد حتی از شر حسودان.
می دانید حسود چه کار می کند؟ در دلش می گوید کاش این توپ را نداشت، من فقط داشتم. کاش این درسش خوب نبود، درس من خوب بود. کاش این خوراکی که دستش هست، مال من بود، من میخوردم.
حسود مدام در دلش دعای بد می کند یا بعضی وقت ها حتی کارهایی می کند که برای ما اتفاقات بد بیفتد. وسایل مان را ممکن است یواشکی بردارد یا به آدم های دیگر چیزهایی بگوید که به ضرر ما تمام بشود. خدا از همه ی این بدی ها و شرها، می تواند ما را نجات بدهد و پناهگاه خوبی باشد.

بخوانید  تدبر در سوره ی شعرا برای کودکان و نوجوانان

داستان تدبر در سوره ی فلق:

داستان ما برمی گردد به زمان های خیلی قدیم.
کشوری دور به اسم یونان بود که جنگی با یک شهری به اسم تِروا داشت.
دورتا دور تروا قلعه بود و یونانی ها هیچ وقت نمی توانستند آن ها را شکست بدهند. هرچه حمله می کردند، شکست می خوردند. قلعه ی دشمن خیلی محکم و قوی بود، هیچ راه شکستی نبود.
تا اینکه یکی از فرماندهان یونانی فکر بکری کرد و گفت: کلی چوب بیارید، کلی نجار بیارید. من می خواهم یک هدیه برای تراوایی ها درست کنم.
یک پیک هم بفرستید و بگویید که ما قبول کردیم در جنگ شکست خوردیم. هدیه ای برای شما گذاشتیم و می خواهیم عقب نشینی کنیم.
هدیه چی بود؟ یک اسب چوبی بزرگ.
تراوایی ها اول باور نکردند ولی دیدند کلا میدان خالی شده و همه ی سپاه یونان عقب نشینی کرده و این اسب را هم برای تراوایی ها گذاشتند.
گفتند عجب اسب قشنگیه. چه مجسمه ی بزرگی. می تونیم وسط میدون بگذاریم به عنوان نماد شکست یونانی ها.
تراوایی ها خیلی خوشحال شدند و روی اسب نام تروا را نوشتند.
اسب رو داخب قلعه آوردند. وسط میدان مردم شادی کردند و باهم هل هله کردند و گفتند: آخ جون ما یونانی ها رو شکست دادیم. کلی غذا خوردن و شیرینی پخش کردند. انقدر جشن گرفتند که شب، همگی خسته افتاده بودند. حتی سرباز ها هم خوشحال بودند، گفتند: خب دیگه عقب نشینی کردند. خلاصه همه راحت خوابیدند.
زیر اسب، یک در بود و داخل آن پر از سرباز یونانن بود.
موقعی که همه خواب بودند، یونانی ها یک نبردبان انداختند، پایین آمدند. سرباز هایی که مواظب در بودند را شبانه دستگیر کردند، دهنشان را بستند و شهر را غارت کردند.
تراوا یک سرزمین خیلی خوب و قوی بود که به واسطه ی یک غفلت کوچک شکست خورد.

بخوانید  یک داستان خوشمزه چمرانی؛ باران و قارچ مهربونی

فعالیت تدبر در سوره ی فلق:

باید حواسمان باشد! وقتی که حواسمان پرت بشود، در تاریکی بودیم، نوری نبود، غافل شدیم، خوابمان برد؛ یک دفعه یک دشمنی می تواند سو استفاده کند و حمله کند.
چی می تواند اینجا کمک کند؟ وقتی آدم تکیه اش به خدا باشد، پناهگاهش خدا باشد، برایش کافی است.
خدا نیاز به چراغ دارد؟ نه. نیاز به گوش دارد؟ نه.
همه چیز را می شنود، همه چیز را می بیند. می داند در دل آدم ها چی می گذرد و هرجا که نیاز به کمک باشد، خدا هست.
حتی در تاریکی، حتی موقعی که دشمن می خواهد به ما ضربه بزنند؛ به شرط اینکه از این سوره کمک بگیریم. پناهگاه گفتیم کسی هست که با نور خودش، با علم و معرفت، تاریکی ها را باز می کند.
خدا همان جور که با خورشید، شب را از بین می برد، می تواند مشکلات ما را هم از بین ببرد.

یک شب اتاق را تاریک کنید. طوری که چیزی نبینید. شروع کنید یک نقاشی بکشید. وقتی آن نقاشی را ببینید می فهمید که آدم اگر در تاریکی کار انجام بدهد، ممکن است دچار اشتباه و خطا بشود. چقدر ممکن است که خرابکاری کند.