یک داستان خوشمزه ی چمرانی؛ آقای خوابالو و حیوانات مزرعه
اگر تاثیر بازی و قصه را در فرزندتان دیده باشید، همیشه به دنبال قصه های جدید می گردید تا برای او تعریف کنید. ما سعی کردیم قصه های را برای شما گردآوری کنیم تا برای کودک خود تعریف کنید.
قصه ی آقای خوابلو و حیوانات مزرعه برای بچه های پنج سال به بالا مناسب است و سعی دارد مفهموم تنبلی و کارگروهی را به زبان کودکانه بیان کند.
يكى بود يكى نبود.
يك اردكى با صاحبش در مزرعه اى زندگى مى كرد. صاحب اردك از تمام كارها فقط خوابيدن را دوست داشت . حیوانات مزرعه نام او را آقای خوابالو گذاشتند.
اردك صبح هاى زود از خواب بيدار مي شد. صبحانه صاحبش را آماده مى كرد. آقاى خوابالو هم صبح ها بلند مي شد و صبحانه اش را مي خورد و دوباره مى خوابيد .
اردك بعد از آماده كردن صبحانه، به قفسه مرغ ها مى رفت و غذاى مرغ ها را مى داد. در همين لحظه اقاى خوابالو از پنجره فرياد مى زد: همچى مرتبه؟
و اردك با صداى كواك تاييد مى كرد كه همه چيز روبه راه است .
بعد از قفس مرغ ها، اردك سراغ گاو ها مى رفت و براى گاوها علف مى ريخت تا بخورند كه دوباره صداى اقاى خوابالو مى آمد: همه چيز مرتبه؟
و اردك با صدايي مى گفت: كواك .
بعد از گاوها نوبت به گوسفندان مزرعه مى رسيد، اردك براى گوسفندان غذا مى برد و آقاى خوابالو باز هم از پنجره فرياد مى زد: همچى روبه راه است؟
و اردك باز مى گفت: كواك.
بعد از غذا دادن به همه حيوانات، اردك تمام ميوه هاى داخل مزرعه را مى چيد و به تمام گل ها آب مى داد.
يكى از اين شب ها اردك خسته به خانه بازگشت و گوشه اى تنها نشست و شروع به گريه كردن كرد. مرغ ها صداى اردك را شنيدند و شروع به قد قد كردند و از اردك پرسيدند: چرا گريه مى كنی؟ اردك با گريه و صداى ناراحت گفت: كواك، يعنى خيلى خسته ام .
مرغ ها كه دلشان براى اردك مى سوخت، تصميم گرفتند يك درس حسابى به آقاى خوابالو بدهند.
مرغ ها با كمك گاو ها و گوسفندها زير تخت آقاى خوابالو پنهان شدند . نزديكى هاى صبح آقاى خوابالو از خواب بلند شد و ديد خبرى از صبحانه نيست، خيلى تعجب كرد!
ناگهان مرغ ها از زير تخت آقاى خوابالو بيرون آمدند و دنبال آقاى خوابالو كردند، اقاى خوابالو كه خيلى ترسيده بود فرياد مى زد: چه خبر شده؟ چه خبر شده؟
مرغ ها، گاو ها و گوسفندها دنبال آقاى خوابالو در مزرعه كردند. آقاى خوابالو با سرعت زيادى از دستشان فرار كرد.
اردك كه از شب قبل به خواب عميقى فرورفته بود با سروصداى حيوانات مزرعه و آقاى خوابالو بيدار شد و با ديدن صحنه ى فرار آقاى خوابالو دلش براى صاحبش سوخت. به حيوانات مزرعه گفت: آقاى خوابالو صاحب ماست، نبايد ناراحتش كنيم . مرغ ها گفتند : آخه تو خيلى كار انجام مى دهى و آقاى خوابالو كمكت نمى كند! اردك گفت: نه، آقاى خوابالو هم از اين به بعد قول مي دهد مرا كمك كند ، شما هم ديگر دنبالش نكنيد.
از فرداى آن روز، آقاى خوابالو هم با اردك بيدار مي شد و با كمك هم كارهاى مزرعه را انجام مي دادند.
سلام و خسته نباشید به شما که قصه های زیبا و پرمحتوا برای بچه های ما می نویسید من همه قصه های سایت رو برای بچه هام خوندم. به برنامه بله هم رفتم و با قصه گل پنبه آشنا شدم. گل پنبه معرکه بود دخترم از وقتی با گل پنبه آشنا شده چادر رنگی ش رو آورده و باهاش بازی می کنه ازتون تقاضا دارم قسمتهای بعدی گل پنبه رو هم بنویسید. بسیار اثر گذار هست و بچه ها خیلی ارتباط خوبی باشخصیت داستان برقرار می کنند.
ممنون از تمامی چمرانی ها
خدا قوت