همه جان و تنم؛ حس وطندوستی در نوجوانان و جوانان چگونه شکل میگیرد؟
مصاحبه روزنامه همشهری با احمدرضا اعلایی
الهام مصدقیراد- روزنامهنگار
وطن، واژه ارزشمندی است. نه فقط واژهاش که خودش و هر آنچه به آن تعلق دارد و تمام واژههایی که در پس آن میآیند و مینشینند؛ مثل وطندوستی، وطنخواهی.
شکلگیری این حس ارزشمند، کار یک روز و 2روز و نمایش یک فیلم و پخش یک سرود نیست، از دوران کودکی تا نوجوانی و با انواع آموزهها و رفتارها آغاز میشود و در دوران جوانی بروز و ظهور مییابد. در این میان اگر اتفاقاتی رخ ندهد و کنشها و واکنشهایی نادرست و نابهجا از جانب والدین و متولیان تربیتی و آموزشی کودکان و نوجوانان رخ دهد، چند سال بعد با فرزندانی مواجه خواهیم شد که وطندوستی و وطنگراییشان چنگی به دل نمیزند. در سالهای اخیر، گاهی با ادبیات خودتحقیری و زیرسؤال بردن ارزشهای فرهنگی قومیتها و جوامع مختلف ایران مواجه میشویم، ادبیاتی که خاص نوجوانان نیست و در سنین بالاتر نیز دیده میشود.
بخش قابلتوجهی از آنچه در میان نوجوانان رواج یافته فارغ از اینکه برایند گفتار و رفتار والدین است، متاثر از اقتضائات این دوره سنی است که تلاش میکند متفاوت ببیند، بیندیشد و سخن بگوید. اما در همین گیرودار است که میتوان متوجه کمکاریها و نقص رفتارهای تربیتی و ارتباطها میان بچهها و متولیان تربیتی آنها در خانه و محیطهای آموزشی شد. همه آنچه در این قالب ظهور میکند، محصول رسانههای بیگانه و معاند نیست، آنها از کمکاریها و نقصان موجود سود میبرند.
رابطه دوسویه احترام به ارزشها
«من زمانی به خانه آبا و اجدادیام علقه داشته و آن را حفظ میکنم که در آن اتفاقات دوستداشتنی برایم رخ داده باشد، جایی که من را میبینند، من را دوست دارند و من در آنجا ارزش پیدا میکنم.» این را حجتالاسلام احمدرضا اعلایی، کارشناس تربیتی به همشهری میگوید. او معتقد است نوجوانان و جوانان باید از دوران کودکی خوب دیده شوند و برایشان در خانه و مدرسه ارزش قائل بود اما گاهی مواقع در محیطهای آموزشی چنان با آنها رفتار میشود که بچههای ما احساس دوستداشتنی نبودن و غیرارزشمند بودن میکنند.
اعلایی میافزاید: «در خانه و مدرسه به واقعیتهای درونیشان، به دورههای رشدشان و به علایق و آرزوهایشان توجه نمیکنیم. غرق شدن در موبایل و تلویزیون، رسیدگی به سر و وضعش، شنیدن موسیقی و حتی مهم شدن آدمهای عجیب و غریب و… را نباید به چشم تهدید نگاه کرد، اینها بخشی از انتخابهای دوران نوجوانی است و ما باید به آن بها دهیم و برایش ارزش قائل باشیم اما اگر این ها را بیارزش و وقت تلف کردن و مسخره بدانیم، اصالت و ریشه و هویت و وطن ما هم برای بچهها بیارزش میشود.»
بهگفته این کارشناس تربیتی، نخستین نکته که موجب عدمشکلگیری توجه به ارزشها، فرهنگ، وطن و هویت در نوجوان میشود، ارزش قائل نشدن به علایق و آرزوهای آنها در خانه، مدرسه و جامعه و از دیگر سو برچسبزدنهای ما و مقایسه ذهنی ما با بچه مطلوب ذهنیمان است که در نهایت بچههای ما را نسبت به ریشهها و داشتههایشان متنفر و گریزان میکند.
جای خالی زبان مشترک
به جز عدمشناخت ویژگیها، مسئله دیگری که موجب این فاصله و شکلگیری چنین شرایطی میشود، «عدمشناخت زبان نوجوان» است؛ اتفاقی که نتیجهاش شکل نگرفتن ارتباط درست میان نوجوان و والدین و متولیان تربیتی است. حجتالاسلام اعلایی با بیان اینکه وطن بهعنوان اصل و ریشه، زمانی میتواند برای بچهها موضوع باشد که با آن ارتباط بگیرند اما وقتی که زبان ارتباط با آن وجود ندارد، طبیعتا این ارتباط نیز شکل نخواهد گرفت، میگوید: «خانوادهها، مدارس و معلمان قدیمیتر زبان ارتباطشان با بچهها گم شده است. مسئولان کشور که فرسنگها با زبان نوجوان فاصله دارند و دنیای آنها را متوجه نمیشوند و هیچ تلاشی برای فهمیدن این زبان نکردند. زبان نوجوان، زبان احساس و هیجان و آرمانخواهی است. زبان تنوعطلبی و دنیاهای متفاوت است اما برای بسیاری از بزرگترها، نوجوانان افراد نادانی هستند که فقط وقتشان را تلف میکنند.» این کارشناس تربیتی با طرح این پرسش که ما چقدر برای فهم سلیقه نوجوان وقت گذاشتهایم، سریالها و فیلمهای موردعلاقهشان را نگاه کردهایم، مثلا چقدر موج گروههای هنری کشور کره را شناختهایم و چقدر سعی کردهایم پای صحبت نوجوانان بنشینیم و با آنها هم صحبت شویم، میگوید: «ما نمیدانیم با آنها چگونه صحبت کنیم. اینها ناشی از این است که ما زبان ارتباط با بچههایمان را از دست دادهایم. از کودکی که باید با آنها بازی میکردیم زمان نگذاشتهایم و حالا دیگر زبان آنها را بلد نیستیم؛ چرا که نوجوان ما پای رسانه و گروههای دوستیاش بزرگ شده و زبانش رشد کرده است. ما نیز دائم از موضع بالا با آنها برخورد کرده و از حرفزدنشان ایراد گرفتهایم. نفهمیدیم زبان بچه در این سن، با زبان شستهرفته و اتوکشیده ما متفاوت است.»
اعلایی به متولیان رسانه نیز انتقاد کرده و با ضعیف دانستن شبکههای تلویزیونی ویژه نوجوانها خاطرنشان میکند که مسئولان رسانه هم که کارشان برقراری ارتباط است، ارتباط با نوجوان را بلد نیستند.
فاصله جبرانناپذیر از فرهنگ بومی
بیتوجهی به قومیت و فرهنگ قومی و محلی و فاصله گرفتن از آن، گاهی در میان برخی خانوادهها به چشم میخورد؛ آنها که ارزش قومیت و فرهنگ بومیشان را ندانستند و عمدتا به واسطه حضور در پایتخت و دیگر شهرهای بزرگ، در میان فرهنگ غالب، دچار استحاله شدند و از اصالتشان فاصله میگیرند. فرزندان این خانوادهها نیز همین راه را طی میکنند و نسبت به هویت و قومیتشان بیتفاوت میشوند و حتی لهجه و زبان و آداب لباسپوشیدن و خوراک قومشان هم موردتمسخرشان قرار میگیرد و تلاش میکنند از آن فاصله بگیرند. این مسئله ریشه در چند دهه قبل و زمانی پیش از انقلاب اسلامی دارد و تا چند سال بعد از آن نیز ادامه یافته و برخی تولیدات رسانه نیز در همان سالها بر شدت آن افزود. اعلایی با اشاره به اینکه در سالهای اخیر این تدبیر در پیش گرفته شده که معلمان در شهرها و قومیتهای مختلف، بر زبان محلی نیز تأکید کنند نگاه مثبت و ارزشمندی است؛ چراکه کودک و نوجوان باید داشتههایش را دوست داشته باشد. او میافزاید: «دلیل اینکه نوجوان به داشتههایش بیتفاوت است و آنها را دوست ندارد، فضای عمومی و فرهنگ بعضی خانوادههاست که تلاشی برای حفظ هویت قومیشان نمیکنند و از آنها فاصله میگیرند.»
عزتنفس ملی؛ شاهکلید وطندوستی
حجتالاسلام اعلایی تأکید میکند که برای احیای حس وطندوستی باید به سراغ «عزتنفس ملی» رفت؛ عزت نفسی که باید از دوران کودکی و نوجوانی در فرزندانمان ایجاد کنیم تا در دوران جوانی و بزرگسالی به خوبی به بار بنشیند. او با اشاره به اینکه عزتنفس یعنی شناخت از خود و ارزش قائل شدن برای ویژگیها و پذیرفتن نقصها و کمبودها و تلاش تا حد امکان برای رفع آنها، درخصوص عزتنفس ملی میگوید: «باید بدانیم در کشوری زندگی میکنیم که دارایی بسیار زیادی دارد و از آن سو، نقصهای بسیاری هم دارد. تمام اینها را با هم باید بپذیریم و اولویت قائل شویم؛ اینکه با وجود نقصهای بسیار، استقلال داریم و نباید آن را از دست بدهیم.» او با تأکید بر اینکه ما قبل از هر چیز باید خودمان را دوست داشته باشیم و این دوستداشتن را به فرزندانمان منتقل کنیم، به برخی نگاهها و رفتارهای متضاد با این دیدگاه انتقاده کرده و میگوید: «وقتی نگاه ما به آموزش دین و آداب با شکل و روش نامناسبی است، وقتی در سیستم آموزشیمان، اقتدار پادگان به خرج داده و بچهها را تحقیر میکنیم، وقتی فضای رسانه منفی است، وقتی سرزنشگری ما زیاد است، همه اینها موجب از بین بردن عزتنفس شده و عزتنفس ملی را از بین خواهد برد. اما اگر بر ایجاد عزتنفس ملی پابرجا بوده و عوامل برهمزننده آن را رفع کرده و فضای مثبت در جامعه ایجاد کنیم در نهایت همین عزتنفس به وطندوستی و وطنگرایی منجر خواهد شد.»
چگونه ذهن کودک را تقویت کنیم؟
مصاحبه ی احمدرضا اعلایی با همشهری آنلاین
همه انسانها از بدو تولد نیاز به فردی دارند که به او وابسته باشند، از او تغذیه کنند و از لحاظ جسمی و روحی و در موضوعات مختلف از جمله غذا خوردن، صحبت کردن، خندیدن و… از او الگوبرداری کنند.
خانواده، اساسیترین نقش را در الگوسازی برای کودکان دارد.
به گزارش همشهری آنلاین، بهترین الگو برای فرزندان، پدر و مادر هستند و کودکان هر رفتاری را از آنها ببینند عینا الگوبرداری کرده و تکرار میکنند. والدین خوب، الگوهای مثبت و سازندهای برای فرزندانشان هستند. اگرچه هیچ انسانی مصون از خطا و اشتباه نیست و بهترین پدر و مادرها هم جایی از زندگیشان اشتباه میکنند با وجود این باز هم این والدین هستند که نقش مؤثری در رشد و تربیت فرزندشان دارند و میتوانند الگو و سرمشقی امن برای فرزندانشان باشند.
حجتالاسلام احمدرضا علایی، کارشناس مباحث تربیتی درحوزه کودک و نوجوان و مدرس دورههای تربیت مربی، با اشاره به اینکه در دین مبین اسلام به مباحث تربیتی ازجمله لزوم داشتن الگو در زندگی تأکید فراوان شده است، میگوید: در حدیث ثقلین از پیامبر عظیمالشان اسلام (ص) نقل شده است که «… من دو چیز گرانبها را نزد شما به امانت میگذارم، یکی کتاب خدا و دیگری اهلبیت (ع)» که اهلبیت (ع) در این مسئله بهعنوان الگو و رهبر برای جامعه مسلمین معرفی شدهاند. بنابراین غیر از کتاب خدا، مسلمانان به الگو و رهبر نیز نیاز دارند تا با الگوبرداری از آنها بتوانند زندگی کنند. در مسئله تربیت نیز مسئله الگوداشتن موضوع مهمی است که نباید از آن غافل شد.
بهگفته او، همه انسانها از بدو تولد نیاز به فردی دارند که به او وابسته باشند، از او تغذیه کنند و از لحاظ جسمی و روحی و در موضوعات مختلف ازجمله غذا خوردن، صحبت کردن، خندیدن و… از او الگوبرداری کنند. همه پدر و مادرها هم تمایل دارند که فرزندان موفقی داشته باشند. البته هر فردی موفقیت را برای فرزندانش یکجور تفسیر میکند، یکی تحصیلات عالیه، یکی مدارج علمی بالا، یکی رسیدن به پول و ثروت و… را راز و رمز موفقیت فرزندش میداند و برای رسیدن او به این مقصد تلاش میکند. اما واقعیت این است که بچهها در ۷سال اول زندگی، پدر و مادر را الگوی خودشان قرار میدهند و بعد از آن، معلم و هم شاگردیها و در دوره جوانی و حتی میانسالی هم همه انسانها بهدنبال داشتن الگو و قهرمان در زندگی هستند. پس الگوبرداری مسئلهای است که میتوان گفت در بیشتر سالهای عمر با انسان همراه است.
خانواده، اصل مهم در الگوبرداری است
حجتالاسلام اعلایی در پاسخ به این سؤال که آیا الزاما پدر باید الگوی پسر و مادر باید الگوی دختر باشد؟
میگوید: پدر و مادر یک واحد در خانواده هستند و فرزندان باید از هر دوی آنها الگوبرداری کنند؛ نه اینکه بگوییم پسرها باید از پدرها و دخترها از مادرها الگوبرداری کنند.
پیامبر عظیمالشان اسلام (ص) نیز میفرمایند: «انا و اهلبیتی» و با این فرمایش خانواده را موضوع صحبتهای خود قرار میدهند نه شخص خودشان را که همین موضوع هم باید سرلوحه تربیت فرزندان قرار بگیرد؛ یعنی خانواده مدنظر باشد نه وظایف پدری یا مادری. با وجود این، یک جایی نیاز است که اقتدار پدری پررنگ شود و یک جایی لطافت مادری که بچهها از هر دوی اینها الگوبرداری کنند اما هر جا تعادل بین این دو از بین برود هویتها هم خدشهدار میشود. بهگفته او، اینکه پدر و مادر در ارتباط بافرزندانشان چه اندازه منجر به الگوبرداری او میشوند به هویت والدگری برمیگردد.
مسئله مهمی که الان در خانوادهها وجود دارد این است که هویت پدری و مادری تعریفنشده و بیشتر اوقات، پدر خودش را فقط منبع اقتصادی خانواده میداند که باید برای خانه رفاه ایجاد کند و همه مسائل مربوط به تربیت فرزندان را بهعهده مادر خانواده قرار میدهد. بخشی از این آسیب، ناشی از فقدان الگو در جامعه است. بخشی هم تقلیل پیداکردن هویت مادری به بخشهایی مثل آشپزی و نظافت و بهداشت بچههاست. الان شاهد هستیم که مثلا مادری با تحصیلات دکترا، تمام وقت و انرژی خود را در خانه صرف میکند، اگرچه ما منکر ارزش شغل خانهداری برای بانوان نیستیم اما مثلا این مادر میتواند در کنار وظایف خانهداری و تربیت فرزندان، اوقاتی را نیز بهخود اختصاص دهد و از تحصیلات خود بهره کافی را ببرد.
ائمه؛ بهترین الگوی تربیتی
اعلایی با بیان اینکه برای الگوبرداری فرزندانمان از سیره ائمه باید انس با ائمه را در قلب آنها نهادینه کنیم، گفت: در این مسئله شکی نیست که کاملترین انسانها باید بهعنوان الگو برگزیده شوند و چه الگویی کاملتر از معصومین(ع) در این زمینه میتوان معرفی کرد. اما کودکان بهخصوص در سالهای ابتدایی زندگی درکی از این مسئله ندارند و والدین بهترین و مهمترین پل ارتباطی برای انس پیداکردن بچهها با سیره ائمه و الگوبرداری از این انسانهای گرانقدر هستند. البته این مسئله را نباید از نظر دور داشت که کودکان زیر۷سال را نمیتوان به جهت معرفتی درگیر سیره زندگی ائمه و مفهوم امامت کنیم اما میتوان با بردن بچهها به هیئت و اماکن زیارتی و یا ذکر ائمه در خانه (مداحی و مولودیخوانی و…) ذهن آنها را با مفاهیم دینی آشنا کرد. با این کارها، در ایامی مثل محرم و صفر و اعیاد مذهبی و راهاندازی هیئتها انسی که برای بچهها از قبل با این مسئله ایجاد شده باعث میشود تا آنها ناخودآگاه جذب سیره زندگی ائمه شوند و به مرور از آنها الگوبرداری کنند. البته این مسئله زمانی به نتیجه مطلوب میرسد که والدین هم در رفتار با خودشان، فرزندان و دیگران سیره ائمه را در پیش بگیرند.
اعلایی با ابراز تأسف از اینکه متأسفانه در زمینه قهرمانسازی و الگوسازی برای کودکان، بسیار ضعیف عمل شده است، میگوید: والدین خودشان باید برای قهرمانسازی تدابیری را داشته باشند و معطل عملکرد مسئولان نباشند. مثلا پدر خانواده اگر برخی آفتهای اخلاقی مثل بددهانی را دارد که فرزندش از این کارهای او الگوبرداری میکند میتواند این نقیصه را درمان کند. در دوران قبل از دبستان و حتی دوران اول دبستان باید والدین بهعنوان فرد انتخابگر عمل کرده و اجازه ندهند تا فرزندشان هر فیلم و انیمیشنی را تماشا کند حتی اگر از رسانه ملی پخش شود و باید برای او برنامه داشته باشند. پدر و مادر بهعنوان دلسوزترین افراد برای بچهها باید انتخاب کنند که رسانهای که فرزندشان قرار است از محتویات آن استفاده کند کدام رسانه باشد.
تقویت ذهن فرزندان
بهگفته این کارشناس، در الگوبرداری باید ذهن خودآگاه فرزندان را تقویت و روند انتخاب الگوها را برایش مشخص کنیم تا در انتخاب خود هوشمندانهتر عمل کنند. مثلا اگر کودکی تا حالا کارتونهایی را تماشا میکرده که متناسب با فرهنگ جامعه ما نیست و مثلا به برخی شخصیتهای کارتونی علاقه دارد که با ارزشهای خانواده همخوانی ندارد، میتوان بدون اینکه او را بهطور مستقیم از دیدن کارتون منع کنیم، از او بپرسیم از چه چیز این شخصیتها خوشت میآید و بعد از شنیدن پاسخ، به او بگوییم که تو میتوانی در فلان کار قهرمان شوی و حتی قویتر و مهمتر از او باشی. با تکرار این اقدامات میتوان به مرور ذهن بچهها را نسبت به الگوبرداری از قهرمانان پوشالی آگاه کرد و آنها را به سمت و سویی سوق داد که بتوانند هوشمندانهتر الگوبرداری کنند.
زمزمه محبت در تربیت دینی کودکان
مصاحبه احمدرضا اعلایی در روزنامه ی همشهری
صبوری، ارتباط خوب با فرزند و بسترسازی مناسب از ابتدای کودکی مهمترین عوامل تربیت دینی فرزندان است
الهام مصدقیراد- روزنامهنگار
یکی از حقوق فرزند بر والدین، آموزش احکام و مبانی دینی است؛ یعنی والدین موظفند همانند چند حق دیگر، شرایط لازم برای اجرای آن را فراهم کنند. دین را نیز به فرزندانشان بیاموزند و شرایط مناسب برای اجرای آن را فراهم کنند. اهمیت این موضوع تا حدی است که خداوند در سوره بقره هم آن را مورد تأکید قرار داده است. در رساله حقوق امامسجاد(ع) نیز به حقوق فرزندان بر پدر و مادر و وظایف والدین در قبال فرزندان اشاره شده است. دراین رساله، از «هدایت فرزندان بهسوی خداوند»، بهعنوان مسئولیت مهم والدین نام برده شده است. توجه به این موضوع همانقدر اهمیت دارد که توجه به نحوه پرداختن به آن.
چطور و چگونه هدایتکردن و آموزش دادن اصول و مبانی مذهبی و انجام فرایض دینی نقش مؤثری در علاقهمندکردن یا بیعلاقگی و بیتوجهی فرزندان به امور دینی دارد. برخی والدین مذهبی با انجام اشتباهاتی در این مسیر، لطمه بزرگ و گاه جبرانناپذیری بر فرزندانشان وارد کرده و آنها را نادانسته از فطرت خداجویشان دور میکنند. در مقابل، توجه به نکات ریز و در عینحال بسیار بااهمیت در این مسیر، نتیجه درست و مطلوبی را رقم زده و حتی بهعنوان باقیات و صالحات برای والدین، ماندگار خواهد شد.
ارتباط خوب والدین با فرزند؛ نخستین قدم تربیت دینی
کارشناسان تربیتی معتقدند که نخستین قدم برای تربیت، ایجاد گرایش و علاقه در کودک است. انتخابگری کودکان کمسن و سال براساس رفتار غریزی آنها انجام شده و ذاتاً چیزی را دنبال میکنند که برایشان مطلوبتر باشد. همین مسئله در تربیت دینی نیز وجود دارد؛ والدینی که قصد دارند آموزههای مذهبی را به فرزند خود آموزش دهند و او را بر انجام آنها تشویق کنند، از همان سن کودکی باید گرایشهای لازم را در او ایجاد کرده و خودشان نیز به خوبی اجرایشان کنند. جذابکردن انجام اعمال مذهبی، حضور و شرکت در مراسم و مکانهای مذهبی که همراستا با علاقهمندیهای کودکان است و جذابیت لازم را برایشان داشته باشد و… ازجمله این اقدامات است. اما پیششرط همه اینها، توجه به ارتباط خوب و مؤثر میان والدین و فرزندان است.
حجتالاسلام احمدرضا اعلایی، کارشناس تربیتی معتقد است که آموزش به فرزندان، دارای 3مرحله گرایشسازی، رفتارسازی و متفکرسازی است که اگر هر کدام از این مراحل در حوزه تربیت دینی به درستی و در زمان مناسب اجرا نشود، مسیر اعتقادی که برخی فرزندان انتخاب میکنند با خانواده مذهبیشان بسیار متفاوت است.
او به همشهری میگوید: «گاهی مواقع در معرفتسازی و رفتارسازی دینی عجله میکنیم، آنچه نیاز بوده 10سال دیگر به فرزندمان آموزش دهیم، حالا آموزش میدهیم. مثلا دختر کوچکمان را مجبور میکنیم چادر بهسر کند. این از جمله دلایل بروز اختلاف میان والدین مذهبی و فرزندانشان است. این خانوادهها معمولا ارتباط لازم را هم برقرار نمیکنند و با فشار و تذکر مدام، فرزندانشان را تحتفشار میگذارند.»
آفت نگاه نتیجهگرا
رفتار مذهبی باید در سیر زمانی مشخصی شکل بگیرد و کودک از ابتدا چنین رفتاری را در والدین خود ببیند، این همان رفتارسازی است که باید با تکرار به یک عادت تبدیل شود. اعلایی با بیان اینکه براساس روایات خوب است کودک را از 7سالگی به نماز و روزه توصیه کرد، میافزاید: «در این مقطع نمیتوان در مورد فلسفه فرایض دینی سخن گفت، باید عادت داد و تکرار کرد، تکرار بدون سرزنش، تکرار بدون پافشاری و بکننکنهای مدام و متهوار روی بچه!»
این کارشناس تربیت مذهبی با اشاره به تفاوت شیوه تربیت دینی و تربیت مدرن، بر لزوم نتیجهگرانبودن والدین تأکید دارد و میگوید: «ما مأمور به تکلیفیم نه نتیجه. موظفیم روزی حلال، مدرسه خوب و محیط و دوستان و ارتباطات مناسب فراهم و آموزشهای لازم را به درستی به فرزندمان منتقل کنیم و باقی راه را به خدا بسپاریم، بقیهاش دست ما نیست. این نگاه دینی است. اما نگاه تربیت مدرن کاملا نتیجهگراست و تلاش دارد در زمانی معین از نقطه یک به نقطه2 برسد. اگر نگاه نتیجهگرا را برداشته و دنبال این نباشیم که حتما فرزندمان بعد از گذشت مدتی از تلاش ما، توجهاش به انجام اعمال مذهبی رشد بسیار چشمگیری بیابد این سیر بهتر طی خواهد شد.»
پرورش متفکرانه
غیر از ارتباط خوب و مناسب و مهیاکردن بستر رشد، یکی از اصلیترین مولفهها در روند تربیت، متفکر بارآوردن فرزندانمان است. باید به آنها بیاموزیم که فکر کنند و محقق بار بیایند. کمکشان کنیم در طول سالهای تربیت، به عینک و زاویه درستی برای انتخابها و تفکر برسند؛ چنین بچههایی در برهههای مختلف و سنین بالاتر، انتخابها و رفتارهایشان بر مبنای تفکر منطقی است و از تصمیمات هیجانی و احساسی فاصله میگیرند.
اعلایی در این خصوص میافزاید: «گفتوگو، لازمه تربیت متفکرانه است. باید به فرزندمان فرصت صحبتکردن و برونریزی احساساتش را بدهیم. چنین فضایی را بهراحتی در خانه میتوان ایجاد کرد. اگر ما چنین کاری انجام ندهیم، فضای رسانهها، آنها را به سمت تفکرات خودشان هدایت کرده و عینک مطلوب خودشان را روی چشم فرزندان ما قرار میدهند.»
در تربیت دینی صبور باشیم
بعضی کودکان در خانوادههای مذهبی قبل از رسیدن به سن تکلیف، اعمال و فرایض مذهبی را بسیار خوب انجام میدهند، نمازهایشان را مرتب و سر وقت میخوانند، دخترها حجابشان را بهخوبی رعایت میکنند و…. اما گاهی مواقع یکی، 2 سال بعد از سن تکلیف، این رعایتها کمی کاهش پیدا میکند، مثل ذوق مشق نوشتن در سالهای ابتدایی تحصیل در مدرسه که کمکم در سالهای بعد، جای خود را به بیعلاقگی نسبت به انجام تکالیف میدهد.
حجتالاسلام احمدرضا اعلایی، کارشناس تربیتی با اشاره به اینکه گاهی مواقع این فرایند از حدود 10تا 15سالگی خودش را نشان میدهد، میگوید: «زمانی که چیزی تکلیف و اجبار شود، انجامش سخت است اما استمرار و تکرار موجب میشود در طولانی مدت، جا بیفتد، به شرط آنکه نتیجهگرا نباشیم و مرتب سؤال نکنیم چرا نمازت را نخواندی؟ چرا دیر خواندی؟ و…
اما در مواردی که دیگر فرزند به نماز خواندن بیتوجه شده و قضاشدن و نشدن نماز برایش اهمیت ندارد، باید بدون عصبانیت اما قاطع و جدی با او صحبت کنیم تا دوباره همراه شود. صحبتکردن بخش مهمی از این مسیر است. به شرط آنکه ارتباط خوب ما با او همواره ادامه داشته باشد و فقط مربوط به مسائل دینی نباشد. بدانیم که تنبلی فرزند و صبوری ما جزئی از این مسیر است و با آن نباید سر جنگ داشته باشیم. گاهی مواقع خود ما هنوز به درک درستی از دینداری نرسیدهایم، خودمان در روز، آیهای از قرآن نمیخوانیم، اما میخواهیم فرزندمان حافظ قرآن شود. اگر برای خودمان برنامهریزی و اجرای درستی داشته باشیم، برای فرزندانمان هم میتوانیم مسیر خوبی را در پیش بگیریم.»
مهدکودکی متفاوت و جالب که نامش «حسینیه» است!
مصاحبه آخرین خبر با احمدرضا اعلایی
احمدرضا اعلايي کارشناسي تئاتر عروسکي را در دانشگاه تهران خوانده، دوره ارشدش را در دانشگاه هنر گذرانده و به صورت تجربي در فضاي تدوين و مستندسازي فعاليت کرده است. سپس وارد حوزه شده و در حال حاضر در سطح دو حوزه علميه درس ميخواند. وي هفت سال است که به صورت ميداني در حوزه روانشناسي کودک فعاليت ميکند. اما نقطه پررنگ کاري او تاسيس حسينيه و مدرسه شهيد چمران بر اساس مدل آموزشي مدرسه شهيد چمران لبنان است.
مهد کودک و مدرسهاي که بر پايه سبک زندگي ديني شکل گرفته و برخلاف ديگر مدرسههاي مذهبي هيچ اثري از اجبار براي يادگيري آموزههاي ديني در آن نيست.
آقاي اعلايي معتقد است که بازي، ايجاد فضاي شاد براي کودکان و دادن حق انتخاب در تربيت ديني کودکان اهميت ويژهاي دارد. همه اين موارد باعث شده که خانوادههايي از نقاط مختلف تهران و حتي کرج براي ثبت نام فرزندشان در اين حسينيه، به نزديکي آن نقل مکان کنند.
در ادامه گفتگوي فردا را با احمدرضا اعلايي مدير حسينيه شهيد چمران ميخوانيد. حسينيه شهيد چمران را از نمونه مدرسهاي که امام موسي صدر در لبنان تاسيس کردند، الگو برداري کرديم آقاي اعلايي درباره چرايي تصميم ساخت اين مدرسه ميگويد: «ما از مدرسه شهيد چمران در جنوب لبنان بازديدي داشتيم و در واقع يکي از کارهايي که امام موسي صدر در ابتداي ورودشان به لبنان انجام داده بودند، تاسيس چهار مدرسه بود که مديريت يکي از مدارس بعد از ورود شهيد چمران به لبنان، به ايشان سپرده شده بود. مدرسههايي در جبل عامل و نزديک صور که بچهها در آن آموزشهاي مهارتي و فني و حرفهاي ميديدند و کار هم ميکردند. بخشي از درآمد آن مدرسهها از اين کار تامين ميشد. اکثر آن بچهها ايتام جنوب لبنان بودند و دغدغه مسئولين اين بود که شرايطي را براي تحصيل اين بچهها فراهم کنند. شهيد چمران مسئله آموزشهاي نظامي و هسته نظامي مقاومت را در همان مدرسه شروع کردند و اولين فرماندهان مقاومت شاگردان همان مدرسه بودند. اين مدرسه نقش خيلي مهمي در شکلگيري حرکت مقاومت داشت و افرادي را به دنيا معرفي کرد که هر کدام به نوعي در دنيا اثرگذار بودند و ما چون دغدغه کار فرهنگي داشتيم، ديديم بهترين بستر تاسيس چنين مدرسهاي است. به همين واسطه حرکتي را شروع کرديم و مدارسي را به صورت ميداني بررسي کرديم و از شش سال پيش حسينيه کودک شهيد چمراه را تاسيس کرديم و از دو سال پيش دبستان حمزه دوران را هم در کنار آن راه اندازي کرديم.»
برخي خانوادهها براي اينکه بتوانند کودکشان را در مدرسه شهيد چمران ثبت نام کنند به نزديکي ما نقل مکان کردهاند مدير مدرسه شهيد چمران درباره ميزان استقبال خانوادهها از اين مهدکودک و مدرسه ميگويد: «با توجه به اينکه ما در منطقه پايين تهران قرار داريم و هزينهمان به خاطر کارهاي پژوهشي و ظرفيت محدود ثبت نام، بالاست با استقبال خوبي مواجه شدهايم. در حال حاضر براي مدرسه و مهدمان ظرفيتمان تقريبا تکميل شده و در برخي پايه ها مازاد هم داريم. در همين منطقه، کمي بالاتر مدارس باسابقهتري وجود دارد که صندليهايشان هنوز خالي است و نميتوانند همين تعداد کمي که ما براي خودمان به عنوان ظرفيت تعيين کردهايم را به اندازه نصف هم پر کنند. استقبال از مدرسه شهيد چمران خوب بوده و هر سال هم بهتر ميشود. ما در حال حاضر خانوادههايي داريم که از مناطق خيلي دور مثلا از کرج، شمال تهران يا غرب صرفا به اين دليل که فرزندشان را در اين مدرسه ثبت نام کنند، به نزديکي ما نقل مکان کردهاند.»
دختربچههاي مدرسه ما در حد رفع نيازشان ميتوانند خياطي کنند و پسربچهها هم ساخت و ساز ميکنند. اين طلبه سطح دو حوزه علميه درباره نوع آموزش انتخابي براي بچهها توضيح ميدهد: «عمده دغدغه ما در طراحي آموزشيمان در پيش دبستان بازي است و در حوزه بعد، فعاليتهاي عملي يا پروژه محور قرار دارد. هدفمان اين است که بچهها از جهت کاربردي و مهارتي بتوانند از پس کارهاي خودشان بربيايند و تمام آن کارهايي که يک فرد براي رفع نيازهاي اوليه خودش بايد انجام بدهد؛ از تغذيه، بهداشت، پوشاک، شغل را تا حدي بتوانند از پيش دبستاني انجام دهند. در حال حاضر بچههاي پيش دبستاني دخترانه خيلي خوب ميتوانند خياطي کنند و مواردي را که نياز دارند در حد خودشان بدوزند. پسرهاي پيش دبستاني مدرسه ما هم خيلي خوب ميتوانند ساخت و ساز کنند و با اره و ابزار کار کنند.
اکثر افراد در خيلي مواقع فکر ميکنند که سبک زندگي اسلامي اين است که بچهها هميشه در حال نماز خواندن، دعا کردن و تلاوت قرآن باشند، در صورتي که آنچه در سبک زندگي و سيره ائمه ديده ميشود؛ اين است که آنها انسانهاي توانمندي بودند. در حوزه پوشش و لباس به خصوص براي دخترخانمها برنامهاي داريم که بچهها به پوشش اسلامي علاقهمند شوند و به آن عادت کنند. در حوزه تغذيه سعي کرديم بر اساس توصيههاي طب سنتي عمل کنيم و تغذيه سالم و سادهاي را براي بچهها تدارک ديديم. منوي مجموعههاي ديگر معمولا چلوکباب، جوجه، ماهي، چلوگوشت و نهايتا دو خورشت قيمه و قرمه است ولي ما غذاهايي مثل آش، کله جوش، آبگوشت را براي بچهها تدارک ديديم و غذاي برنجي فقط دو وعده در هفته داريم. سعيمان بر اين است که متناسب با طبع بچهها و مناسب با وعده نهار منوي مدرسه را تنظيم کنيم. اينها مواردي است که در سبک زندگي اسلامي وجود دارد، ادعا نداريم که بچههاي مدرسه ما خيلي خاص تربيت ميشوند اما اتفاقي که ميافتد اين است که دانشآموزان ما خيلي شاداب هستند و سعي ميکنند با هم تعامل خوبي داشته باشند.»
کودکي که با موسيقي و رقص شاد شود، در نبود آن نميتواند شاد باشد.
او درباره شيوه شاد کردن بچهها و طرح جايگزين مدرسه چمران به جاي رقص و موسيقي ميگويد: «مهمترين چيزي که به کودکان شادابي ميدهد، بازي و آزادي عمل در آن است. مهدهاي کودک معمولا محدوديت زيادي براي کودک تعيين ميکنند و براي اينکه چند دقيقه به بچهها استراحت بدهند به موسيقي و رقص متوسل ميشوند. اين ساختار از غرب آمده که ميگويد شما تمام هفته را بايد مثل ماشين کار کنيد، بعد براي اينکه نشاط پيدا کنيد و فشار زندگي ماشيني کم شود، آخر هفتههاي پرشور و نشاطي در کلوپ و ديسکو داشته باشيد. اين نگاه از پايه مشکل دارد. کودکان به صورت ذاتي شاد هستند و نياز به تزريق شادي ندارند. در تعطيليهايي که مربوط به آلودگي هواست بچهها از دوري مدرسه ناراحت ميشوند. بعدازظهرها براي خانه رفتن بچهها مشکل داريم، گاهي مادرها يک ساعت صبر ميکنند ولي فرزندشان حاضر نميشود که به خانه برود. در حالي که در ساعت تعطيلي مدارس ديگر بچهها حس رها شدن از زندان را دارند. ولي در مدرسه شهيد چمران بچه ها شادند و اين حاصل صميميتي است که در فضا به جاي تحکم، کنترل و تنبيه جاري است. در مجموعه ما همه مربيهاي آقا براي بچهها عمو هستند و مربيهاي خانم براي بچهها حکم خاله را دارند؛ تمام اين موارد باعث شادي عميق بچهها ميشود. وقتي کودکي با موسيقي و رقص پرورش پيدا ميکند، در نبود آن نميتواند شاد باشد.»
بچههايي که در مدرسه شهيد چمران آموزش ميبينند، مستقل و با اعتماد به نفس هستند
آقاي اعلايي درباره ويژگي بارز دانش آموزان مدرسه شهيد چمران ميگويد: «ويژگياي که در بچههاي مدرسه ما بارز است، اين است که انسانهاي مستقلي بار آمدهاند و قوي، توامند و خلاق هستند. نکته مهم ديگر اينکه بچهها ميتوانند با محيطهاي ديگر، خودشان را وفق دهند. گاهي بچهها به صورتي تربيت ميشوند که در محيطهاي ديگر نميتواند رشد و فعاليت کند، در حالي که دانشآموزان ما با سنتيترين مدلها و در جديدترين آنها توانستند همراه شوند. البته همه اينها نسبي است. بچههايي که از مهدکودک با ما بودند و الان وارد پيش دبستاني و مدرسه شدهاند، بسيار همراهتر هستند و تمرکز بيشتري دارند. اما بچههايي که از جاي ديگري به ما اضافه ميشوند، مشخص است که خيلي کم بازي کردند و براي رسيدن به ثبات بايد مدتي روي آنها کار کنيم.»
تلاش ميکنيم تمام دغدغه خانوادهها اين نباشد که فرزندشان چند آيه، حديث يا شعر حفظ کرده است.
اين طلبه درباره مشکلات آموزشي در کشور و خانوادهها ميگويد: «اساسيترين مشکلي که ما در ارتباط با خانوادهها، حتي سازمانهاي بالادستي در حد شوراي عالي انقلاب فرهنگي، شوراي آموزش و پرورش و مجموعههاي سياست گذار در مقوله تربيت و تعليم با آن مواجهايم، زاويه ديد آنها نسبت به آموزش و تربيت دانشآموزان است. اين زاويه ديد باعث ميشود که متوجه حرف ما نشوند و برايشان اين سوالات پيش ميآيد که شما چطور و چگونه به بچهها آموزش ميدهيد، کلاس درستان کجاست و چگونه بچهها را ارزيابي ميکنيد. در فضاي فکري آنها مدلهاي جديد آموزشي جايي ندارد؛ چرا که در يک الگوي فکري خاص منحصر شدهاند. به همين دليل لازم است که در ابتدا زاويه ديد و نگرش افراد به مقوله تربيت، تغيير کند. ما بايد بررسي کنيم که در دانشگاه فرهنگيان و آموزشهاي ضمن خدمت چه چيزي به افراد آموزش ميدهيم که حتي قادر نيستند کلاس درسشان را اداره کنند و طرح درس بنويسند. دانشجويان از فضاي آموزشي مطلوب بسيار دور هستند.
ما در مهد و مدرسه خودمان تلاش ميکنيم که اين زاويه ديد را تغيير دهيم تا خانوادههاي کودکان در پايان سال دغدغهشان اين نباشد که فرزندشان چند آيه و حديث ياد گرفته يا چند شعر حفظ شده و دائما تعداد حروفي که کودکشان ياد گرفته را چک نکنند.»
تصور برخي از تربيت ديني، تبديل کودک به هارد پر از قرآن و حديث است
او درباره تصور خانوادههاي مذهبي از تربيت ديني ميگويد: «خانوادههاي مذهبي تلقيشان از تربيت ديني کودک يک هارد پر از قرآن و روايت است. آنها تصور ميکنند که اگر فرزندشان در مهدکودک قرآن حفظ کند، متدين ميشود. بچه را تحويل من ميدهند که نصيحتش کنم و فکر ميکنند، نصيحت کردن يعني تربيت ديني!
ما بسيار تلاش ميکنيم که اين نوع نگاه را تغيير دهيم. در هفت سال اول دانش موضوعيت ندارد، حتي مانع رشد است و در مواردي براي کودک حساسزا و مشکل آفرين است. خانوادههاي مذهبي به خاطر همين طرز تفکر به کودکشان احکام و قرآن آموزش ميدهند. بسياري از کودکاني که از مهدهاي قرآني به مدارس ما وارد ميشوند، دچار ابهامات و کج فهميهاي بسياري شدند؛ مثلا دچار تفکرات خرافي شده و جبرگرا شدهاند. وقتي از کودک ميپرسيم که چرا اين کار را کردي؟ ميگويد شيطان من را گول زد! يا در مورد خدا تلقيهاي عجيبي دارند. در صورتي که اصلا لازم نيست براي کودک زير هفت سال از خدا صحبت کنيم. بابت اين مسائل ما مشکلات بسياري داريم. ما با بچههايي مواجه هستيم که حجم اطلاعات و آگاهيهاي زيادي در ذهنشان دارند که به خاطر سن کم نميتوانند آنها را تحليل کنند. تلاش ما اين است که اين مشکلات را برطرف کنيم. در بحث تربيت جنسي به کودک آگاهي ميدهند که اين مشکلساز است. در صورتي که براي تربيت کودکان زير هفت سال خانوادهها فقط بايد آموزشهاي رفتاري داشته باشند و محيط را ايزوله نگه دارند. به عنوان مثال بايد به کودک آموزش دهيم که لباسش را در مقابل چشم ديگران عوض نکند، اما اگر زماني هم مرتکب اين اشتباه شد، نبايد به او حساسيت نشان دهيم و بگوييم «عيبه!»
در مناسبتهاي ديني شور و حال خوب را جايگزين سخنراني و آموزش کرديم
آقاي اعلايي درباره رويکرد حسينيه و مدرسه شهيد چمران در مناسبهاي ديني ميگويد: «در مناسبتهاي ديني رويکرد ما اين است که کودکان نسبت به آن موضوع حس خوبي داشته باشند. مثلا درباره عيد نوروز شايد اطلاعات زيادي نداشته باشيم ولي به خاطر اتفاقات خوبي که در آن زمان ميافتد، حس خوبي به نوروز داريم. در مناسبتهاي مذهبي هم به ايجاد چنين حسي براي کودکان نياز داريم. باز هم ميرسيم به اين نکته که ايجاد فضاي پر شور و نشاط در اولويت است اما اينکه مراسمهاي مفصلي داشته باشيم و در نيمه شعبان درباره امام زمان (عج) و در عيد غدير درباره امام علي (ع) صحبت کنيم، چنين چيزي را پيشبيني نکردهايم. در نيمه شعبان ما برنامه مادر و کودک داشتيم و مادرها و پسرها با هم به پارک رفتند و نهار غذاي خوبي برايشان تدارک ديديم و خيلي به بچهها خوش گذشت. به عنوان يادگاري هم به کودکان يک کلاه هديه داديم که روي آن «يا مهدي (عج)» نوشته شده بود. آن چيزي که براي کودکان باقي ميماند، همين حس خوب است. براي دهه فجر هم برنامههاي خيلي متنوعي داريم و کمپيني داريم با عنوان «من يار انقلابم» و با خانوادهها به صورت جمعي در راهپيمايي شرکت ميکنيم. در مدرسهمان يک هيئت مذهبي داريم و به صورت ماهانه برنامههايي برگزار ميکنيم. براي ماه مبارک رمضان بزرگترين آموزش براي بچهها همين است که خالهها و عموها همگي در مهد روزه هستند. به همين دليل اکثر بچهها از غذا خوردن پرهيز ميکنند. براي دانشآموزانمان يک مراسم احياي کوچک ميگيريم و فرازهايي از دعاي جوشن کبير را به صورت جمعي ميخوانيم، قرآن به سر ميگيريم و بقيه زمان هم به بازي و تهيه افطاري و توزيع نذري ميگذرد. از امسال تعريف داستانهاي تمثيلي براي بچهها را در برنامههايمان قرار داديم؛ مثلا در دهه فجر از قهرماني به نام «گل دهان» براي بچهها قصه تعريف کرديم، قهرماني که از دهانش عطر خوبي ميآمد. در ماه رمضان هم داستاني با عنوان «دختر شيشهاي» داريم. سعي ما اين است که مفاهيم پيچيده ديني را در قالب تمثيلي براي کودکان بيان کنيم.» براي انس کودکان با حجاب روسري و چادر را وارد وسايل بازيشان کنيم. اين معلم تربيتي درباره راهکارهاي آشنايي دختربچهها با مسئله حجاب ميگويد: «آن بخش از تربيت ديني که به آداب و مناسک برميگردد، اهميت زيادي دارد. طبق توصيههاي ديني کودکان از سه سالگي نقشهاي اجتماعي را درک ميکنند و براي کودک کفش، لباس و ابزار کار پدر و مادر الگو ميشود. خوب است که از آن سن وسايل حجاب را در لباسهاي کودک ببينيم؛ مثلا به او بگوييم که اين روسري يا چادر شماست. لازم نيست که حتما آنها را سر کند ولي بودن آنها در بازيهايش بسيار موثر خواهد بود. کودک در بازيهايش با تقليد از مادرش در پوشيدن روسري يا گذاشتن چادر در کيف از او الگوبرداري ميکند. به دختربچههاي شش ساله مدرسهمان مانتو هديه داديم که مدل آن را هم بچهها خودشان انتخاب کردند؛ مانتوهاي گلدار، شاد، قشنگ، گشاد و بلند. در پايان سال هم به آنها روسري هديه داديم. به دختران کلاس اوليمان از اول سال تحصيلي روسري هديه داديم و به آنها توصيه کردم هر وقت که من وارد کلاسشان ميشوم، روسري سر کنند. بچهها به صورت ذاتي در هفت سال دوم زندگي بسيار تکليف پذير هستند. فرمان شنيدن و تبعيت کردن از معلم يا مادرشان را دوست دارند. در آخر سال تحصيلي هم به بچههاي کلاس اولي چادر هديه داديم ولي در هيچ کدام از اين موارد اجبار وجود ندارد. ادبيات توصيه محور از هفت سالگي به بعد اهميت بسياري دارد. در روايت داريم که از ۹ يا ۱۰ سالگي به کودک سخت بگيريد؛ چرا که در آن زمان بچهها ظرفيت و تحمل اين نوع ادبيات را دارند. در هر دوره سني بايد حواسمان به اين نکته باشد که بچهها به خصوص دخترها چقدر ظرفيت فشار و سختگيري را دارند. البته باز هم لازم نيست سختگيريهاي عجيب و غريب مدارس مذهبي را اجرا کنيم؛ آن نوع سختگيريها معمولا نتيجه عکس ميدهد. در همين حد که حجاب را به عنوان يک اصل بپذيريم و اگر کودکي حرفمان را گوش نکرد، اظهار ناراحتي کنيم.»
گِل بهترين اسباب بازي براي کودکان است
او درباره نوع اسباب بازي کودکان هم توصيههايي دارد: «درباره اسباب بازي توصيههايي در روايات داريم که روانشناسي رشد هم مويد آن است. بعضي اسباببازيهاي مدل غربي که وارد کشور شده با اين مدل همخواني ندارد. اسباببازيها در هفت سال اول زندگي کودک بايد چند ويژگي داشته باشد. اولا کودک بايد در ارتباط با آن وسيله بازي، فعال باشد نه منفعل؛ مثلا بازيهاي کنترلي يا موزيکال که کودک فقط نظاره گر آنهاست باعث ميشود که کودکان منفعل و مصرف گرا شوند. در حالي که اسباب بازي بايد بسيار ساده و به دور از تجملات باشد که کودک بتواند انواع کارها را با آن انجام دهد. گِل يکي از بهترين ابرازهاي بازي براي بچههاست که خانوادهها به خاطر حساسيتهاي بهداشتي غلط اصلا آن را به خانه نميبرند. در حالي که با پهن کردن يک سفره ميتوانند به راحتي آن را در اختيار کودکان قرار دهند. در روايت داريم که پيامبر (ص) فرمودند؛ من به اين پنج علت کودکان را دوست دارم که يک مورد آن خاک بازي است يا ميفرمايند خاک بهار کودکان است. اين جنس بازيها بسيار کمک کننده است. چون آن شيء چيزي ندارد و کودک است که به آن شکل ميدهد.
نکته ديگر انعطاف ابراز بازي است. وقتي براي کودک ماشين ميخريم، نميتواند با آن کاري کند در طراحي اسباببازيها آن وسيلهاي که بتوان با آن چيزي ساخت، بهترين گزينه است؛ مثلا با لگو ميتوان انواع شکلها را ايجاد کرد. اين اسباببازي براي کودکان پيش دبستاني بسيار مناسب است؛ چرا که انعطاف پذير و داراي قالب است. گيم، مار و پله و پازل براي کودکان در اين سن اصلا مناسب نيست. بازيهاي فکري هم براي کودکان سه ساله مناسب نيست. چون سريعا به ذهن آنها شکل و قالب ميدهد.»
راه اندازي شبکه پويا از سياستهاي اشتباه تلويزيون بود
اين معلم تربيتي به خانوادهها درباره تماشاي تلويزيون هشدار ميدهد: «کودک بايد فعال باشد ولي تلويزيون او را منفعل ميکند. تلويزيون به کودک ميگويد که يک گوشه بنشيند و فقط شنونده و بيننده باشد. در حالي که بچهها در اين سن نياز به رابطه دو طرفه دارند؛ در روانشناسي بر اين نکته تاکيد شده که وقتي کودکان تکلمشان در حال شکل گيري است نبايد تلويزيون نگاه کنند به دليل اينکه در تکلمشان دچار مشکل ميشوند. تلويزيون به کودک ميگويد که همه هيجانات حاصل از ديدن فيلم و انيميشن را درون خودش نگاه دارد. به همين دليل وقتي کودک ساعات زيادي را پاي تلويزيون مينشيند، بعد از آن شروع به داد زدن، دويدن يا جيغ کشيدن ميکند. چون تمام انرژي کودک که بايد در يک رابطه دو طرفه تخليه ميشد، در او ذخيره شده و او شروع به تخليه اين انرژي ميکند. در حال حاضر به خاطر راه اندازي شبکه پويا که جزو سياستهاي اشتباه سازمان صدا و سيما بوده به شدت بچهها را دچار مشکل شدهاند. اکثر والدين بچهها را چهار الي پنج ساعت پاي برنامههاي شبکه پويا مينشانند در حالي که يک کودک زير هفت سال فقط نيم ساعت بايد وقتش را پاي تلويزيون بگذراند و کودک زير سه سال تلويزيون ديدن برايش ممنوع است. حجم آگاهيها و اطلاعاتي که تلويزيون به کودکان ميدهد، بسيار مخرب است. اين باعث شده که کودکان از جهت رشدي، کاريکاتوري شوند. ابزارهاي ديجيتال و بازيهاي رايانهاي هم اثرات مخربي دارد که کنترل آن راحتتر از تلويزيون است. اما متاسفانه چون خانوادهها ميخواهند بچهها را به سادگي کنترل کنند، تبلت و موبايل به آنها ميدهند. موسيقي هم براي کودکان خوب نيست. به دليل اينکه موسيقي ابزاري است که بدون واسطه احساسات را تغيير ميدهد؛ موسيقي به سادگي ميتواند احساس غم يا شادي را در فرد ايجاد کند. کودکان چون در سني هستند که احساسات آنها در حال شکلگيري است، گوش دادن موسيقي براي آنها توصيه نميشود. علاوه بر اين گوش دادن به موسيقي رشد يک پارچه مغز کودک را مختل ميکند. يکي از خروجيهاي گوش دادن موسيقي براي کودکان اين است که آنها را تبديل به آدمهاي بسيار منطقي ميکند. انعطاف پذيري ذهنيشان پايين ميآيد و هميشه در قالب يک فرمول خاص بايد رفتار کنند؛ هميشه به يک شکل غذا بخورد، لباس بپوشد يا درس بخواند و اگر اين قالب به هم بخورد، کودک اذيت ميشود. براي شکل دادن به خمير وجودي کودک زير هفت سال ما نبايد از محرکهايي مثل موسيقي، جايزه دادن يا تلويزيون ديدن استفاده کنيم. چرا که با اين کار گوهر دروني کودک دستکاري شده و به عوامل بيروني وابسته ميشود.»
درصد بالايي از والدين اذعان ميکنند که از تربيت کودک هيچ چيز نميدانند
آقاي اعلايي در پايان درباره لزوم آگاهي جوانان از بحثهاي تربيتي کودک ميگويد: «کودکان، اين بندههاي معصوم خدا چيزي از خودشان ندارند و شکل گيري شخصيت آنها دست خود ماست. درصد بالايي از خانوادهها که براي آنها جلسات مشاوره کودک برگزار ميکنيم، بعد از جلسات ميگويند که ما هيچ چيزي درباره تربيت کودک نميدانستيم. وقتي براي خانوادهها در کارگاههاي تربيت ديني صحبت ميکنيم، بعضي مادران گريه ميکنند که من کودم را تباه کردم. در حال حاضر متاسفانه در حوزه يا دانشگاه اصلا به پدرها و مادرهاي آينده تربيت کودک آموزش داده نميشود. ما يک واحد درسي نداريم که تربيت فرزند را به دانشجويان آموزش بدهد. در حالي که استراتژي فعلي کشور روي بحث رشد جمعيت قرار گرفته است. والدين مذهبي از سويي سعي ميکنند که جمعيت جوان کشور را افزايش دهند و از سويي ديگر با تربيت اشتباه کودکان فاجعه ميآفرينند. اکثر مدارس مذهبي فشار عجيبي به کودکان ميآورد و کودکان را از سن هشت يا نه سالگي از خدا و پيامبر (ص) دور ميکنند. ما کودکي داشتيم که وقتي او را به مدرسه ما آورده بودند، از صداي اذان يا قرآن خوشش نميآمد. چرا که در سن دو سالگي، وقتي هنگام نماز خواندن پدرش روي شانهاش نشسته، پدرش او را تنبيه کرده است. پيچيدهترين مشکلات و مسائل بچهها را در همان دوران هفت سالگي ميتوان حل کرد به شرط اينکه خانواده همراهي کند.»
هیئات باید محل انتقال مفاهیم دینی و اعتقادی به نسل جدید باشند
مصاحبه خبرگزاری مهر با احمدرضا اعلایی، کارشناس حوزه تربیت:
حجتالاسلام احمدرضا اعلایی از اولین فعالین و ایده پردازان حسینیه کودک در گفتوگو با خبرنگار مهر در رابطه با لزوم راهاندازی حسینیه کودک در هیئات مذهبی اظهار کرد: برای اولین بار ایده حسینیه کودک را سال ۱۳۹۱ در کنار هیئت الزهرا (س) دانشگاه شریف عملیاتی کردیم. قرار بود از کودکان نگهداری کنیم. برنامههایی نیز برای گروه سنی خاص متناسب با سن آنها در نظر گرفتیم که از جمله این فعالیتها باید به سفره گل، کاردستی، اوریگامی، نقاشی و… اشاره کرد.
وی ادامه داد: کمکم این ایده مدونتر شد و با توجه به رضایت والدین از این اتفاق، شبهای ماه مبارک رمضان نیز به ایامی که این حسینیهها فعالیت میکردند اضافه شد. در کنار آن برخی دیگر از هیئتها خواستار برپایی حسینیه کودک در کنار محافل خود شدند.
هیئات محل انتقال مفاهیم دینی
این کارشناس حوزه کودک تبیین کرد: برنامههای ما خاص کودکان ۴ تا ۹ سال بود و کودکان کوچکتر از رده سنی یاد شده میتوانستند در کنار والدینشان به ما بپیوندند و نیز نونهالان و نوجوانان بزرگتر از این رده سنی نیز تفکیک میشدند و در فضایی جدیتر قرار میگرفتند که مسئولیت برپایی مراسم و فعالیت با خود آنها بود.
اعلایی عنوان کرد: برنامههایی که ما در نظر گرفتیم کمکم منسجمتر شد. با همکاری کودکان به قصهگویی، شعرخوانی و طرح مفاهیم در قالب نمایشهای عروسکی و … میپرداختیم. همچنین قهرمانان عاشورا و تربیت اخلاقی و دینی را در این قالب مطرح کردهایم.
وی گفت: اتفاق مهمی مانند عزاداری در ایام محرم که در فضای عمومی جامعه تأثیر دارد حتماً باید روی فضای کودکان نیز اثرگذار باشد. باید برنامههایی داشته باشیم که کودکانمان که نسل آینده ما را تشکیل میدهند درگیر این فضا شوند.
این کارشناس حوزه کودک خاطرنشان کرد: متأسفانه هنوز طراحی مناسبی برای کودکان برای انتقال مفاهیم در ایام محرم و یا برنامهای برای آشنا سازی آنها نداریم. باید کارشناسان روی این زمینه مطالعه و پژوهش کنند تا به یک راهبرد کاربردی برسیم.
اعلایی اضافه کرد: فضاهای عزاداری کاملاً مختص بزرگسالان است و عموماً برنامههای ما همین قشر سنی را در بر میگیرد. برای مثال برنامههای روز دانش آموز ویژه بزرگسالان است و هیچ برنامهای برای دانش آموزان کوچکتر از دبیرستان نداریم. لذا تأکید میکنیم که هیئتها باید حرفهایتر برگزار شوند و این موضوعات در آنها دیده شود.
وی گفت: رفتار بزرگسالان در این برنامهها معمولاً کودکان را فراری میکند درحالیکه باید در آنها علاقهمندی ایجاد کنیم و حسینیه کودک احتمالاً میتواند یکی از این طرحهای جذاب باشد.
کد خبر 5555016
اینجا بچگی خوش است
مصاحبه روزنامه همشهری با احمدرضا اعلایی
مناسبسازی محیط خانه برای کمک به رشد خلاقیت کودکان
خانههای حیاطدار و پرجنب و جوش و پر از گیاه جای خود را به آپارتمانهای بیروح و بیرمقی دادهاند که هیچ جایی برای خلاقیت و شکوفایی ندارند و ساکنان آنها به جای لذتبردن از طبیعت به ناچار و جبر زمان به وسایل ارتباطجمعی پناه بردهاند تا بتوانند لحظات تنهایی خود را پر کنند.
کودکانی هم که در این فضاها رشد میکنند نسبت به کودکانی که در خانههای حیاطدار رشد کردهاند خلاقیت کمتری دارند و برای بارورکردن روح کاوشگری و خلاقیت در آنها باید تلاش زیادی کرد. صحبتهای حجتالاسلام احمدرضا اعلایی، مدرس دورههای تربیت مربی را درباره پرورش خلاقیت و رشد استعدادهای کودکان در خانههای امروزی بخوانید.
حضور کودک در محیط خانه همراه با الزامات خاص دوران کودکی است؛ محیطی که کودک بتواند در آن به راحتی و بدون ایجاد خطر جستوخیز کرده و بازی کند. آنطور که حجتالاسلام احمدرضا اعلایی، کارشناس مباحث تربیتی درحوزه کودک و نوجوان میگوید محیطی که بچهها در آن رشد میکنند باید چند ویژگی داشته باشد تا از ظرفیتهای آن بتوان به خوبی استفاده کرد تا از این طریق بتوان به رشد و نمو کودک کمک کرد.
محیط ساده
سادگی محیط زندگی یکی از مهمترین مسائلی است که باید به آن توجه کرد؛ چرا که یک محیط شلوغ، به هم ریخته و پر از وسایل نهتنها به رشد کودک کمکی نمیکند بلکه باعث میشود ذهن کودک مشوش شود. همین مسئله باعث میشود تا کودک تمرکزی روی کارهایی که انجام میدهد نداشته باشد و فعالیت هدفمندی نداشته باشد. این مدرس دوره تربیت مربی در ادامه با بیان اینکه اگر قرار است بچهها در داخل محیط خانه بازی کنند باید فضای مناسبی در اختیار آنها قرار بگیرد، میگوید: اینکه برخی والدین تمامی اسباببازیها را در یک ویترین جلوی چشم بچه میگذارند کاری اشتباه است و باعث میشود تا کودک نتواند روی یک کار تمرکز کند در عوض میتوان انعطاف محیطی را در خانه ایجاد و محیط خانه را بهگونهای درست کرد که قابلیت تغییر داشته باشد و بچه بتواند با استفاده از خلاقیت خود مثلا از صندلی بهعنوان «کوه» استفاده کرده و یا آن را به خانه برای بازی خود تبدیل کند. همین تغییر کاربری وسایل در خانه برای بچه میتواند به خلاقیت کودک کمک کند. اما زمانی که محیط زندگی یک ویترین ثابت و محکم است که کودک اجازه نداشته باشد آن را به هم بریزد و یا یک ویترین شیک پر از اسباب بازی در اتاق کودک باشد که کودک اجازه دخل و تصرف را در آن نداشته باشد، یا کودک اجازه نداشته باشد روی دیوارهای خانه و یا حمام نقاشی بکشد، نباید انتظار بروز خلاقیت از فرزندمان داشته باشیم.
ابزارهایی برای بازی
او ادامه میدهد: ما معتقدیم باید در خانه شرایطی را فراهم کرد که کودک بتواند در اتاقش بیشترین دخل و تصرف را داشته باشد و بازی کند. از سوی دیگر باید کاربردیبودن وسایل را نیز درنظر گرفت، مثلا وسایلی مثل تختخواب و یا صندلی و خیلی از وسایل دیگر زندگی که ما صرفا از آنها بهعنوان ابزارهایی برای کارهای روزمره استفاده میکنیم برای کودکان وسایل بازی هستند.
کودک با استفاده از تخیل خود صندلی را تبدیل بهخودرو یا کشتی میکند، میز پذیرایی میتواند سقف خانهاش باشد و یا تخت، قالیچه پرنده، اگر این وسایل برای بچه کاربردی غیر از آنچه ما انتظار داریم نداشته باشند تبدیل به ابزار زایدی میشوند که کودک علاقهای به نگهداری از آنها نخواهد داشت و بعد از مدتی شروع به تخریب آنها میکند مثلا روی نشیمن صندلی یا تشک تختخوابش نقاشی میکشد و همین مسئله باعث میشود که والدین او را دعوا کنند که مثلا صندلی جای نقاشیکشیدن نیست درحالیکه آنچه در ذهن کودک میگذرد با ذهنیات ما متفاوت است و در ذهن کودک این است که مثلا نشیمن صندلی جای خوبی برای نقاشیکشیدن است.
اعلایی با اشاره به اینکه در هنگام جاگذاری وسایل در خانه باید به این نوع و محل بازی بچهها نیز فکر کنیم میگوید: هنگام چیدن وسایل در اتاق کودک باید فکر کنیم که بچه چه بازیای میتواند با کمد، تخت و یا ویترین اسباببازیهایش انجام دهد. مثلا برای اینکه دیوارهای اتاق کودک کثیف نشود میتوانیم با بند و یا کاغذهای رولی آن را بپوشانیم تا بچه بتواند بدون هیچ منعی روی آن نقاشی کند، یا مثلا با استفاده از رنگ انگشتی روی دیوارهای حمام نقاشی بکشد.
پرورش تخیل
خیالپردازی از ویژگیهای دوران کودکی است. تخیل باعث میشود تا قوه خلاقیت کودک پرورش پیدا کند و بچهها دنیایی زیبا برای خود خلق کرده و نسبت به اطراف خود جهانبینی پیدا کنند.
علایی در اینباره میگوید: وقتی دائما نسبت به محیط اطراف به کودکان هشدار بدهیم که مثلا روی دیوار نقاشی نکش، اسباببازیهایت را روی کمد نکش، ندو تا سرت به دیوار نخورد و… همین هشدارها باعث میشود تا کودک نسبت به محیط اطراف خود ترس پیدا کند و محافظهکار شود درحالیکه بهتر است به جای اینکه دائم به کودک هشدار دهیم محیط زندگی را برای او مناسبسازی کرده و حتی رؤیاگونه جلوه دهیم.
مثلا در هنگام بازی به کودک بگوییم که این کمد یک غار است که میتوانیم در آن مخفی شویم و یا این صندلی یک کوه است که میتوانیم از آن بالا برویم. همین مسائل به ظاهر کوچک و کماهمیت باعث میشود که بچهها در دنیایی خیالی اما در محیطی واقعی زندگی کنند و از بودن در این محیط لذت ببرند و از بودن در اتاق و خانه احساس آرامش و لذت داشته باشند.
طبیعت را به آپارتمان بیاوریم
حضور در طبیعــت و طبیعتگردی یکی از مواردی است که به رشد کودکان کمک قابل توجهی میکند. این روزها که آپارتماننشینی گریبانگیر اکثر ما شده میتوان با کمی خلاقیت طبیعت را به داخل آپارتمان آورد و به کودکان کمک کرد تا در فضای داخل آپارتمان با طبیعت آشنا شوند. علایی با بیان اینکه حذف تدریجی حیاط از محیط زندگی و سکنیگزیدن در آپارتمانها باعث شده تا بچهها از طبیعت دور شوند، میگوید: یکی از ابزارهای رشد انسان در تربیت توحیدی حضور در طبیعت است. پرورش گیاه به کودکان کمک میکند تا بچهها با طبیعت درگیر شوند و نسبت به تغییراتی که گیاهان در طول زمان دارند – رشد، گل دادن و یا خشکشدن- آشنایی پیدا کنند. و همین مسئله میتواند باعث ارتباط برقرارکردن بچهها با طبیعت شود و روحیه آنها را لطیفکند.
بازی را جدی بگیرید!
یادداشتی از حجتالاسلام احمدرضا اعلایی، کارشناس تربیتی در نو+جوان
خیلیها میگویند کاش دوباره به عقب برمیگشتیم. من هم بعضی مواقع همین را میگویم. اگر از من بپرسید چه چیزی مرا مجذوب گذشتهام کرده است؟ خواهم گفت: بازی، بازی و بازهم بازی. چیزی که هیچوقت از آن خسته نمیشدیم. اصلاً ما به بازی زنده بودیم.
ما در بچگی بازیهای متنوعی داشتیم. میخواهم هرکدام را کوتاه برایتان تعریف کنم. البته بخش زیادی از بازیهای ما برای شما حکم آینه عبرت را دارد. برایتان تعریف میکنم تا اگر به نظرتان خوب نبود، انجام ندهید.
سه، دو، یک. پیش بهسوی بازیهای کودکی.
فوتبال
ما در محلهمان کوچه به آن معنا نداشتیم. در پارکینگ، بازی میکردیم. فوتبال، شوت یکضرب و دریبل توی گل و … انواع بازیهایی که با توپ انجام میشد، جزو فراگیرترین بازیهای ما بود. اصولاً بزرگترها کاپیتان و تیم اصلی بودند و ما کوچکترها همیشه در دروازه و نخودی. توپ پلاستیکی را دولایه میکردیم که هم سنگین شود و هم سوراخ نشود. اوج تراژدی ماجرا زمانی بود که توپ پنچر میشد. باید زمان زیادی همه معطل میشدند تا یک نفر کلی راه تا مغازه برود، توپ بخرد و برگردد و تازه بعدش توپ را دولایه کنیم. دولایه کردن توپ هم کار سادهای نبود و برای خودش حرفه تخصصی محسوب میشد. توپ را باید بهاندازه مشخص میبریدیم، بعد از آن، سرِ بریدگیها را بهاندازه یک دایره میبریدیم و اگر دقت نمیکردیم، لایه، مثل لباس گشاد به تن توپ اصلی زار میزد و بازی خراب میشد.
پاهایمان همیشه زخم بود. گاهی هم دستوبالمان خراش برمیداشت. یادم است پسری بود که در عالم بچگی، از بازیاش خیلی خوشم میآمد. همیشه از خانه با دمپایی میآمد و بازی میکرد. موقع پنالتی هم پشت به توپ، در دروازه میایستاد و با حالت خاص خودش میگفت: بزن. هیچکسی هم نمیتوانست به او گل بزند، البته دروازههایمان هم کوچک بود. خلاصه فوتبال و مشتقاتش، از بازیهایی بود که از گهواره تا دانشگاه همراهم بود حتی با پای شکسته هم بازی میکردم.
دوچرخهسواری
وقتی کمی بزرگتر شدیم، دوچرخهسواری رونق پیدا کرد. زمان بچگی ما توی فیلمها، رؤیای بچهها داشتنِ دوچرخه بود و برای خود ما هم در حد یک آرزوی بزرگ بود. کمکم بعضی از همسایههای پولدار برای بچههایشان دوچرخه خریدند و ما بیشتر تماشاچی بودیم. بالاخره بعد از مدتی پدربزرگم، برای ما که پنج خواهر و برادر بودیم دو تا دوچرخه خرید؛ یک دوچرخه بزرگ و یک کوچک. دوچرخههای ما کمکی داشت. آن موقع خودمان باید یاد میگرفتیم که چطور بدون کمکی دوچرخهسواری کنیم. من به شیوه جالبی در دوچرخهسواری مستقل شدم. پسر یکی از همسایهها همیشه مرا اذیت میکرد. یک روز، زیر چرخهای کمکی دوچرخه پوست خربزه انداخت. چرخهای کمکی بالا رفتند و دیگر در ادامه مسیر هیچ کمکی نداشتم. مجبور شدم هر طوری بود تعادلم را حفظ کنم و بالاخره یاد گرفتم بدون چرخ کمکی دوچرخهسواری کنم. تازه ما در محلهای بودیم که خیابانهایش شیب خیلی تندی داشت و اصلاً نمیشد در خیابان دوچرخهسواری کرد فقط میتوانستیم در پارکینگ تمرین و بازی کنیم. حالا حساب کنید اینهمه بچه با این تعداد دوچرخه، مرتب سر نوبت باهم دعوا داشتند.
دوچرخه دندهایها وقتی وارد شد دنیا رنگ دیگری پیدا کرد. البته برای ما دنیا همان سیاهوسفید بود. همسایههای پولدارمان، دوچرخههای دندهای گرفتند. آنها میتوانستند با دندهسنگین شیبهای خیابان را بالا بروند و با دندهسبک پایین بیایند. ولی ما در پارکینگ خانه رکاب میزدیم و جرئت بیرون رفتن نداشتیم که مبادا خودمان و دوچرخهمان آسیب ببینیم. در کل دوچرخهسواری بازی بود که وابستگی زیادی به جیب آدمها داشت و در آن ایام خیلی با جیب ما نمیخواند. برای همین به نسبت بازیهای دیگر کمتر سراغش میرفتیم.
بازیهای مبارزهای
بازیهای مبارزهای جزو محبوبترین بازیهایمان بود. محله ما پر از تپه و پستی بلندی بود. یادم است یکبار دو گروه شدیم و رفتیم پشت تپه قایم شدیم. همه دستهایمان را پر از سنگ کرده و با شمارش معکوس شروع کردیم به هم، سنگ زدن. نمیدانم واقعاً چه فکری کرده بودیم. البته ما اینقدر کوچک بودیم که به عواقب این کارها فکر نمیکردیم. یه سری بچههای دوازده سیزده ساله بودند که آنها این پیشنهاد را داده بودند. چشمتان روز بد نبیند. چنددقیقهای از نبرد سنگی ما نگذشته بود که سر یکی از بچهها شکست. همه بهتزده به هم نگاه میکردیم. همه باهم یکصدا میگفتیم: ما که گفتیم این بازی خیلی خطرناکِ. این شد که از آن به بعد وقتی میخواستیم طرف بازیهای خشن برویم کمی بیشتر احتیاط میکردیم، بهخصوص اگر سنگ و چوبی در کار بود. راستی گفتم سنگ، یاد هفتسنگ افتادم. بازی خوبی بود. من کمی در هفتسنگ اضطراب بُرد و باخت داشتم ولی بازی بود که هیجان بالایی داشت. ما با توپ ماهوتی بازی میکردیم. اینجا هم بچههای بزرگتر محکم توپ را میزدند و معمولاً برنده میشدند. برای ما کوچکترها، بهترین موقع زمانی بود که توپ خیلی دور پرتاب میشد. ما هم از فرصت استفاده کرده و تا توپ را بیاورند همه سنگهایمان را میچیدیم.
بازیهای حرکتی
باقالی به چند مَن: یک بازی حرکتی جذاب و پرهیجان برای ما«باقالی به چند مَن» بود. این بازی را در اردوی دماوند که مسجد محلهمان برد، یاد گرفتم. دو گروه دو طرف میایستادند. یک گروه بین خودشان برای باقالی وزن تعیین میکرد و گروه مقابل باید آن وزن را حدس میزد. زمانی که گروه مقابل وزن درست را حدس میزد و برنده میشد همه اعضای گروه با هم شعار داده و و از گروه مقابل سواری میگرفتند. اصولاً همه از بچههای سنگینوزن فرار میکردند. خیلی خوش میگذشت. رقابتش اصلاً استرس نداشت و همه بازی به شوخی و خنده میگذشت.
زوو: بازی دیگر «زوو» بود. زوو، برخلاف ظاهر آراماش از همه خشنتر بود. یادم هست در این بازیها، لباسهایمان پاره میشد، چند نفر سروصورتشان زخمی شد و حتی یادم میآید سالها بعد که دوباره بازی کردیم یکی از اساتیدمان پایش وسط بازی شکست. بچهها در بازی اصلاً شوخی نداشتند.
والیبال نشسته: آخرین بازی حرکتی هم که البته کنترل شده بود و تلفاتش کمتر بود «والیبال نشسته» بود. بچهها در سفرهای دانشآموزی، دانشجویی و حتی طلبگی اصولاً خیلی این بازی را انجام میدادند. ما اینقدر همهچیز را بد و خشن بازی میکردیم که حتی در والیبال نشسته هم یک نفر انگشت شستش شکست.
بازیهای بچه مثبتها
اما روی دیگر بازیها، بازیهای نشستنکی، آرام و فکری بود. بیشتر، دخترها از این بازیها انجام میدادند. «یه قل و دوقل» با سنگهای حساب شده و شسته شده. «اسم و فامیل»، «چشمک»، «هپ»، «یه مرغ دارم» و «گل یا پوچ». البته بعضی از اینها را وقتی پسرها هم دور هم جمع بودند در قطار، ماشین یا مهمانی انجام میدادند. «تیلهبازی» و «کارت بازی»(موتور و ماشین و تیم فوتبال و …) هم از آن بازیهایی بود که معمولاً پسرها به آنها علاقه داشتند. بعضی از کسانی که یکذره وضعشان خوب بود، در خانهشان فوتبال دستی داشتند که برای ما چیزی در حد معجزه بود.
بازیهای فکری: زمان ما بازیهای فکری مثل الآن اینقدر زیاد و در دسترس نبود. یادم است اولین بازی فکری جدی که استراتژیک بود و سناریوی نسبتاً پیچیدهای داشت را چهارم ابتدایی بازی کردم. اسمش «کارخانهداران» بود. داستان بازی این بود که هرکسی کارخانههای مختلفی را میتوانست بخرد و بیمه کند. گاهی باید مالیات میدادیم. کارخانهها گاهی دچار حادثه میشد. در آخر بازی همه نگاه میکردند که ببینند چه کسی توانسته سرمایه بیشتری را فراهم کند و او برنده میشد.
شهر و کشور: برخی بازیها هم خاص مسافرتهای با ماشین بود مثلاً شهر و کشور. مدلش اینطوری بود که مثلاً من میگفتم تهران، فرد مقابل باید با انتهای کلمه که حرف نون بود نام یک شهر یا کشور را میگفت. بعضی از حروف خیلی سخت بودند و همیشه سعی میکردیم از قبل چند تا گزینه برای این حروف در ذهن داشته باشیم.
مرثیهای برای بازیهای حرکتی
نگران نباشید، منظورم از مرثیه مرگومیر و کرونا و این حرفها نیست. هرچند که به اینها هم کمی ربط پیدا میکند. منظورم این است که از زمانی که بازیهای دیجیتال وارد خانهها شد، آرامآرام در مهمانیها بهجای بازیهایی که گفتم، میرفتیم اتاق میزبان و با کامپیوترش بازی میکردیم. قبل از کامپیوتر همبازیهایی مثل آتاری، میکرو و سگا تلاش خودشان را کردند تا ما را جذب خودشان کنند. یکی از بازیهای مجازی زمان ما «آتاری» بود که یک بازی ساده بیشتر نداشت. یک هواپیما مسیری را پیش میرفت و نباید به موانع میخورد. بعد «میکرو» آمد که معروفترین بازیاش یک آقای سبیلویی بود و قارچ زیاد میخورد، آنقدر که بهش میگفتند «قارچ خور». فکر میکنم بخشی از علاقه نسل ما به قارچ، مرهون این آقاست! نسل فیفاها از زمان «سگا» شروع شد. فکر میکنم اولین بازی که انجام دادیم، فیفا ۹۴ بود. کیفیتش خیلی پایین بود. قلقهایی هم داشت که بهراحتی با پیدا کردن آنها همیشه برنده میشدیم.
یک طیف بازی هم بود که بزنبزن بود. حالا برخی مبارزه تنبهتن بود. برخی هم یک سرباز بود که باید با یک لشگر مبارزه میکرد.
اما همه این بازیها اینقدر ساده و محدود بودند که بعد از مدتی حوصلهمان سر میرفت، بلند میشدیم و باز به دنبال همان بازیهای قدیمی میرفتیم. ولی با آمدن بازیهای پیچیدهتر و گوشی تلفن همراه و تبلت، این فضا کل زمان بچهها را پوشش داد و بازیهای قدیمی کنار رفتند.
اوایل دبیرستان بودم که بازیهای استراتژیک سروکلهشان پیدا شد. بازیهایی که باید در آن یک تدبیر ویژهای میکردیم. طولانی بود، هیجان و خشونتش کم بود ولی تفکر و برنامهریزیاش زیاد بود. گاهی چندین ساعت مینشستیم و متوجه گذر زمان نمیشدیم.
چند توصیه
حالا که از بازی صحبت کردیم میخواهم چند توصیه برای شما داشته باشم. این توصیهها از طرف کسی است که در کودکی همیشه بازی کرده و شاید الآن وقت کمتری برای بازی داشته باشد اما حال و هوایش را هنوز دارد.
اول اینکه بازی بخش مهمی از آموزش و رشد است. پس خوب است که برای بازی کردن برنامه مفصلی داشته باشید. کودک و نوجوانی که بازی نمیکند و همه وقتش با کتاب و درس پر شده، درسهای مهم زندگی را از دست میدهد. واقعاً خیلی از بازیها به ما درس زندگی میدهند. مقاومت و سختکوشی، کار گروهی، وفاداری، پیشبینی و خیلی چیزهای دیگری که من از بازی یاد گرفتم.
دوم؛ بازی، وقت تلف کردن نیست. اگر دیدید دارید وقتتان را تلف میکنید بدانید بازی که انتخاب کردید خوب و رشد دهنده نیست. مثلاً گاهی وسیلههایی مد میشود مثل «اسپینر». بچهها ساعتها آن را روی دستشان میچرخانند. وقتی از آنها میپرسی چه فایدهای دارد، میگویند: تمرکز را بالا میبرد. ولی در آخر میبینیم فقط یک مهارت ساده است که با خیلی کارهای مفیدتر هم میشود آن را کسب کرد.
سوم؛ یکی از چیزهایی که در آینده خیلی به درد شما میخورد، دوست است. بازیها رفیق ساز و رفیق سوزند. حواستان باشد چه بازی را انتخاب میکنید و چه دوستی را. از بازیهایی که آدمها انتخاب میکنند و از مدل تفریحاتشان، میتوان فهمید چه قدر آدمهای مفیدی هستند. چقدر زمان برای بازی میگذارند و چقدر اهل کار جدی هستند. هرچقدر بزرگتر میشوند باید حجم کار جدیدشان بیشتر شود. اگر دوستی دارید که ۱۶ یا ۱۷ ساله است و هنوز کل تابستانش به گیمنت و بازیهای اینترنتی میگذرد، بدانید این آدم دورنمایی ندارد، بزرگ نشده و کل زندگی را مثل یک بچه ۵ساله، بازی میبیند. من اگر جای شما بودم، سعی میکردم تعداد این رفقایم را کمتر کنم.
چهارم؛ دورهمیهایتان را غنیمت بشمارید و با بازیهای مجازی آن را هدر ندهید. وقت برای بازیهای مجازی زیاد است.
پنجم؛ بازیهای فکری قرار است به تفکر شما کمک کند. بهتر است بعد از تمام شدن بازی فکری، به روشهایش فکر کنید و از آنها فرمول دربیاورید. من برای بعضی از بازیها این کار را انجام دادهام. هم کمک میکند همیشه بازنده نباشم و هم مهارتهای ذهنیام را تقویت میکند.
دعا میکنم همیشه فرصت خوب بازی کردن نصیبتان شود.
تابستانی برای مرد هزارچهره؛ تجربیاتی برای نوجوانان
یادداشتی از حجتالاسلام احمدرضا اعلایی، کارشناس تربیتی در نو+جوان
همیشه دوست داشتم آدم خَفنی باشم. همهفنحریف. از هر انگشتم یک هنر بریزد. دانشمند، مخترع، سرباز، کارآگاه، سیاستمدار، مدیر، بازیگر، فوتبالیست و خلاصه یک همهفنحریف که از پس همهچیز بربیاید. یک دوره دوست داشتم چیزهای مختلف اختراع کنم. یک اسلحه عجیبوغریب. موشکی که با سوخت هویج به فضا برود. یکزمانی هم دوست داشتم کارآگاهی باشم که پیچیدهترین پروندهها را حل کند. من میخواستم از اتفاقات خطرناکی که هیچکسی خبر ندارد، خبر داشته باشم و از آنها جلوگیری کنم. منتظر بودم تا به مدرسه بروم و تمام این تجربههای جالب را در مدرسه داشته باشم.
بهترین فرصت
وقتی مدرسه رفتم، دیدم آنجا اصلاً جایی برای کارهای خفن نیست. مدرسه جایی است که فقط باید یک سری چیزهای تکراری بخوانی و امتحان بدهی. به این نتیجه رسیدم، خفن بودن در مدرسه به نمره بالاست. نمرهای که برای من نه نان شد و نه آب. بالاخره یکراهی برای رسیدن به علاقههایم پیدا کردم. تابستان بهترین فرصت بود. سه ماه که میشد بدون فکر به نمره و مدرسه، خفن بودن را تمرین کرد. اینجا میخواهم چند ماجرا از آن تابستانها را تعریف کنم.
تابستان اول؛ در جستوجوی یخچالهای ایسلند
یکی از رؤیاهای بزرگم، نوشتن یک رمان بلند بود. ۱۱سالم بود، چند تا برگه کوچک A۶ در کمد پیدا کردم، همه را باهم منگنه و یک دفترچه درست کردم. یک نقاشی روی جلدش کشیدم و یک عنوان دهانپُرکن برایش گذاشتم. «در جستوجوی یخچالهای ایسلند». حالا یکی نبود بگوید: چرا این اسم رو گذاشتی؟! یخچال به درد کی میخوره که بره دنبالش. ولی من در همان عالم نوجوانی فکر میکردم کلاً جستوجو جالبترین کار دنیاست، حالا جستوجوی چیزهای عجیبتر، جالبتر هم هست. اسمهای خارجی برای شخصیتهای داستانم گذاشته بودم که رمانم جذابتر بشود. اسمهایی مانند تام، جیم، سام و …. خواهرم دست به نوشتنش خیلی بهتر از من بود. سرعتش هم بیشتر بود. یک روز قصهای که در ذهنم بود را برایش تعریف کردم و او هم نوشت. ۱۶صفحه شد. به همه پز میدادم که «من یه داستان ۱۶صفحهای نوشتم، تازه هنوزم تموم نشده.»
بعد از این تجربه خوب، به خاطر علاقهای که به داستان داشتم، کتاب داستانهای خواهر و خالهام که خیلی کتابخوان بودند را میگرفتم و میخواندم. کلاً معروف شده بودم به اینکه در هر حالتی کتاب میخوانم، حتی در خیابان. سالها بعد که دانشجو شدم استاد دانشگاهمان چند بار به من گفت که در خیابان مرا در حال کتاب خواندن دیده و هرچه برایم دست تکان داده و سلام کرده، من متوجه نشدم. خواندنم خیلی کند بود، ولی در همان تابستانهای کودکی، تعداد زیادی کتاب و فیلمنامه از نویسندههای مختلف را خواندم. کتابی خواندم که در آن چند نوجوان، یک انجمن مخفی درست کرده و اشعارشان را برای هم میخواندند و این کار برایم همیشه یک آرزو بود. در دانشگاه از همان سال اول سعی کردم نمایشنامه و داستان بنویسم. الآن چند تا کتاب داستان و شعر کودک نوشتم. نوشتن برایم دوستداشتنی است. همین مهارت نوشتن، در پایاننامه، نامهنگاریهای اداری، ارائه گزارش کار، تدریس و تدوین کتابهای علمی پژوهشی کلی کارم را راه انداخته و باعث شده محتاج کسی نباشم.
تابستان دوم؛ از فیل اسباببازی تا تابلوی دیواری
پسرعمهام ارهمویی و تخته سهلا گرفته بود، وسایل مختلف درست میکرد و بین اقوام و دوستان میفروخت. من و برادرم هم دیدیم عجب اتفاق جالبی است، هم کار میکنیم و پول درمیآوریم، هم میتوانیم با چوب همهچیزهای خفنی را که دوست داریم تولید کنیم. روزهای اول وسایل خیلی ساده درست کردیم. طرحش را هم از پسرعمهام گرفته بودیم. یک فیل ساده و یک اردک. هرکدام سه یا چهار قطعه داشتند و سرهم میشدند. بعد از اتمام ساخت، آنها را فروختیم. مدتی که گذشت یک کتاب پیدا کردیم پر از الگو، البته مقوایی بود، ولی همه الگوها را میشد با تخته سهلا اجرا کرد. یادم است پیچیدهترین پروژهای که انجام دادیم اسکلت یک دایناسور گیاهخوار بود که نزدیک به ۱۰۰قطعه داشت. بعد از تمام شدن، دایناسور را به آزمایشگاه مدرسهمان فروختیم. البته یادم نیست پولش را دادند یا نه! من میساختم و داداشم بازاریاب بود. بعد از مدتی دیدیم کسانی که از ما خرید میکنند، محدود به فامیل و همسایهها هستند و آنهم به خاطر این است که دل ما نشکند. واقعیت این بود که همسایهها و فامیل، به اسکلت دایناسور یا اردک نیاز نداشتند، پس رفتیم سراغ تولید وسایل کاربردی. زیر قابلمهای، زیر استکانی و …. ساختیم که بازار نسبتاً خوبی داشت. روی چوبها را روغن جلا میزدیم که هم زیباتر شوند و هم خراب نشوند.
آخرین پروژههای آن تابستانمان هم تابلوی آیات، احادیث و اسامی الهی و ائمه بود. از کتابهای معماری پدرم، الگوی کتیبهها، گِرهها و اسلیمیها را کپی کردیم، روی چوب چسباندیم و اره کردیم. یک تابلوی مزین به اسم محمد رسولالله صلیالله علیه و آله را آن موقع ( ۲۰سال پیش) ۵۰۰۰تومان به یکی از همسایههایمان فروختم. ۵۰۰۰ تومان خیلی پول بود برای ما! ساخت این تابلو نزدیک به یک ماه زمان برد. چون تابلواش ۵۰تا حفره داشت که باید سر هرکدام، اره را باز میکردم و میبستم. یکبار پدرم ما را به کارگاه چوب حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام برد. فوقالعاده بود. درهای حرم را درست میکردند. بوی چوب گردو و عناب حس خوبی به آدم میداد. ابزارهایی که داشتند و کارهایی که انجام میدادند، خیلی پیچیده و عظیم بود. از آن روز یکی از رؤیاهایم این شد که یک روز بتوانم درِ یکی از حرمها را درست کنم. جایی که زائرها آن را میبوسند.
شاید تابستانهای طلاییِ نجاریم بیشتر از سه یا چهار سال طول نکشید. ولی نجاری تا همین الآن به کارم آمده است. یک سال پایگاه تابستانی یک مسجد پیشنهاد داد که به بچههای آنجا نجاری یاد بدهم. زمانی که دانشگاه رفتم یکی از درسهایمان کار با چوب بود و من خیلی خوب توانستم با چوب و ابزارها کارکنم. زمانی که طراحی اسباببازی کردم هم خیلی به کارم آمد. همین الآن هم بعضی از کارهای چوبی خانهام را خودم انجام میدهم.
تابستان سوم؛ مرد رایانهای
یکی از اقواممان شرکت کامپیوتری راه انداخته بود. آن موقع خفنترین سیستم، پنتیوم تو(۲) بود. تابستان، یک دوره آموزشی شبکهسازی و طراحی سایت گذاشت. من هم خیلی دوست داشتم شرکت کنم ولی شرکت کامپیوتری از خانهمان دور بود. به خاطر حضور در آن دوره، یک مدت طولانی از تابستان را خانه مادربزرگم زندگی کردم تا نزدیک شرکت باشم. همهکسانی که در کارگاه شرکت کرده بودند، حداقل ۱۰سال از من بزرگتر بودند. همان اول کار رفتم ۲ تا کتاب ۱۰۰۰ صفحهای در مورد شبکهسازی و طراحی سایت با html خریدم. خیلی تلاش کردم مطالب کتاب را بفهمم ولی واقعاً سنگین بودند. واقعیتش را بخواهید آن تابستان تنبلی کردم و دوره را تمام نکردم. سالهای بعد که نرمافزارهای بیسیک و پاسکال را یاد گرفتم، یک بازی طراحی کردم. یک دورهای هم آموزش مایا (نرمافزار انیمیشن سهبعدی) رفتم. کلیه نرمافزارهای تدوین را یاد گرفتم. همین دمخور بودن با کامپیوتر و نرمافزارهای متنوع باعث شد حدود ۱۰سال حرفهای تدوین کنم و فیلم بسازم. از مستندهای اجتماعی گرفته تا سریالهای تلویزیونی و پشتصحنه فیلمهای سینمایی. همین الآن هم که تدریس میکنم و یا کسبوکار راه میاندازم، خیلی وقتها خودم فیلمهای کارهایم را میسازم. بعضی مواقع هم آموزش تدوین میدهم.
تابستان چهارم؛ کوه قاف
یکی از چیزهایی که در تابستان کشف کردم، کوه بود. نه از این کوههای معمولی، کوهی برای کشف، برای پیدا کردن مسیر، برای پیشرفت. جایی که باید تنهایی میرفتی تا خودت را اثبات کنی. صبح زود بیدار میشدم، کولهام را روی دوشم انداخته، چند لقمه نان و قمقمه داخلش میگذاشتم و راه میافتادم. بعضی مواقع پسرعمه و پسرعمویم را هم در این کشف بزرگم همراه میکردم. در آن گشتوگذارها، گلها و گیاهانی پیدا کردم که آن موقع پیش خودم فکر میکردم اولین نفری هستم که این گلها را کشف کرده. سنگها، حشرات و حتی پرندهها، توجهم را جلب میکرد. گاهی خالهام که در کوهنوردی ید طولایی داشت و زمینشناسی خوانده بود، با ما میآمد و سنگهای بین مسیر را، برایمان معرفی میکرد.
بعد از اینکه دانشگاه رفتم در یک برههای دچار روزمرگی شدم. احساس کردم مسیرم را گم کردم. نمیدانستم چهکار کنم. یکی از دوستانم مرا به کوهنوردی دستهجمعی دعوت کرد. بعد از مدتها دوباره یاد روزهایی افتادم که در نوجوانی به کوه میرفتم. در راه فکر کردم، نفس کشیدم و احساس کردم که هر از چند گاهی لازم دارم از هیاهوی جامعه فاصله بگیرم و کمی به آسمان نزدیک شوم. بعد از آن، مدتی هم تنها به کوه میرفتم. برنامه زندگیام اصلاح شد. کتاب خواندنم بیشتر شد. روابط دوستانهام خوب شد. به طرز اعجابانگیزی بلندی کوه، سختی مسیر زندگی را برایم هموار کرد. بعدها از کسی شنیدم که میگفت شهید چمران میگوید کوه پیغمبر پرور است. من پیغمبر نشدم، ولی تلاش کوه را برای پیغمبر شدن حس کردم.
تابستان پنجم؛ کاوه آهنگر
پدربزرگم، خدا رحمتش کند، یک مغازه چراغسازی داشت. چند سال تابستان برای شاگردی به مغازهاش رفتیم. ساعت ۶صبح میرفتیم شوش و ۶ عصر برمیگشتیم. اوایل که بچه بودیم، کار کردن برایمان بیشتر بازی بود. ولی بزرگتر که شدیم، کارمان سنگین شد. یادم است اولین املت زندگیام را در مغازه بابا حاجی پختم. تا مدتها در خانه برای بقیه املت میپختم. اره کردن آهن، جوشکاری، تراشکاری و کار با دریل میزی را هم در نوجوانی تجربه کردم. بعد از کنکور، یک مدت رفتم مغازه پدربزرگم. همان روزهای اول مرا با شاگردش به یک بلورفروشی فرستاد و گفت کل این مغازه را ویترین بزنید. از بس اره کردم، تمام دستم تاولزده بود. بدتر از آن جوشکاری بدون ماسک بود که باعث شد تمام شب از چشمدرد نخوابم. چند سال بعد که در دانشگاه تهران دانشجو شده بودم، به بچههای رشته مکانیک تئاتر درس میدادم. یک مسابقه ماشینهای فنری در دانشگاه برگزار شد و بچههای مکانیک سخت مشغولش بودند. کارشان خوب پیش میرفت ولی برای کامل کردن ماشینها جوشکاری بلد نبودند. کل کارهای جوشکاریشان را برایشان انجام دادم. خیلی از من تشکر کردند. من هم خیلی خوشحال شدم کاری بلدم که بقیه شاگرداولها هم بلد نیستند. البته بازهم چون بدون ماسک جوش دادم، چشمانم را برق زد.
این تجربهها بخشی از تابستانهای زندگی من بود. بخشی که با حمایت پدر و مادرم، خانواده، همسایهها و انسانهای مهربان برایم ایجاد شد و توانستم از آن استفاده کنم. دوست دارم رازهایی را به شما بگویم تا شما هم بتوانید تابستانهای درخشانی را تجربه کنید.
راز هایی برای رسیدن به اهداف تان
۱. تا میتوانید در مورد برنامهریزی مطالعه کنید، تا از فرصتهایتان بهخصوص در ایام فراغت استفاده کنید. برنامهریزی یک دانش و مهارت است که باید با مطالعه و تمرین به دست بیاورید.
۲. آرزوها و اهداف آیندهتان را بنویسید. مهارت ها و نیازهایی که دارید را فهرست کنید تا بتوانید آمادگی لازم را برای رسیدن به آینده ترسیم کنید. آموختن مهارتها، یکی از ارکان مهم آینده شغلی شماست. بهخصوص بعضی مهارتهای پایه مثل نوشتن، فن بیان، آی تی و… هیچ مدرسه و دانشگاهی نمیتواند به شما در این زمینه کمک اساسی کند. باید خودتان در تابستان یک فکری برایش بکنید.
۳. دزدیِ زمان بهخصوص در تابستان خیلی اتفاق میافتد. تلویزیون، فضای مجازی، دوستان و …کمکم زمان شما را میدزدند و آخر تابستان میبینید کل حسابتان خالی است. شما شاهدزد باشید. با ایجاد زمانهای کوچولوی مطالعه برای خودتان حساب پساندازی ایجاد کنید که هیچکس به آن دسترسی نداشته باشد. بهترین زمان برای ایجاد این حساب پسانداز، شبها قبل از خواب، صبحهای زود، داخل اتوبوس، ساعت انتظار دکتر، آرایشگاه و…است. بعد از سه ماه تابستان خواهید دید کتابهای زیادی خواندهاید و کلی تجربه جدید کسب کردهاید.
۴. رفیق شفیق ابوالمشاغلی (علاقهمند به کسب تجربه) پیدا کنید. کسی که تابستان را به کار کردن، کار یادگرفتن، درس خواندن و یادگیری زبان بگذراند. کسی که شما را در این مسیر تشویق کند. البته پیدا کردن اینجور رفقا از پیدا کردن طلا و الماس سختتر است ولی اگر تلاش کنید حتماً موفق میشوید.
۵. یک قرار قرآنی هم بگذارید. حفظ یک سوره نیمه بلند یا قرائت روزانه یا تدبر در آیات و هر کار دیگری که بین شما و قرآن یک دوستی و اتصالی ایجاد کند.
۶. ورزش را هم جدی بگیرید. تابستان به خاطر زمان بازی که دارید، میتوانید جدیتر به یک رشته ورزشی بپردازید. طبق تحقیقاتی که انجام شده، یکی از ویژگیهای مشترک همه آدمهای موفق، ورزش بوده است.
۷. شاگردی کردن در کنار یک کاسب معتمد را در تابستان از دست ندهید. کسبوکار یاد بگیرید و کسبوکار راه بیندازید. از همین سن باید کار کنید و راه و رسم پول درآوردن و پول خرج کردن را یاد بگیرید. بعد از دانشگاه و ازدواج برای این کارها خیلی دیر است.
شادی شکر؛ چرا عید غدیر را باید با شکوه برگزار کرد؟
یادداشتی از حجتالاسلام اعلایی، کارشناس تربیتی در نو+جوان
زمانی یکی از دوستانم در مورد جشن تولد از من سؤال کرد که آیا این کار درست است یا الکی بچهها را لوس میکنیم و سوسول بازی و این کارها به ما نیامده؟! من گفتم جدای از تجملات و ریختوپاشهایی که مرسوم است و درست نیست، اگر ساده باشد، چه عیبی دارد. ما هر سال داریم به خودمان یادآوری میکنیم که خدا چه هدیهای به ما داده و خداروشکر میکنیم و به فرزندمان هم این حس را منتقل میکنیم که بهخاطربودنش خوشحال هستیم.
اساساً جشن توی سالگردها، یکی از فلسفههای مهماش، شکر یک نعمت است. یادآوری یک نعمت که چون همیشه هست و جاری است، اگر یادآوری نشود، ممکن است یادمان برود. حالا هرچقدر این نعمت بزرگتر باشد، بزرگداشتاش مهمتر است.
مثلاً، جشن ازدواج یا جشن تکلیف برای بعضیها خیلی مهم است. هر کدام از ادیان را نگاه کنید، میبینید که چند روز و هفته را تعطیل میکنند، از چند روز قبل آمادگی پیدا میکنند، لباس مناسب میخرند، هدیه میخرند، حتی سازهها و درختهایی را آذینبندی میکنند.
این کارها باعثشده این فضا، همیشه یاد افراد بماند و همیشه مهم باشد و سعی بکنند حفظش کنند؛ یعنی جشن، به حفظ محتوا و اثری که قرار است محتوا روی افراد بگذارد، کمک کرده است.
عید غدیر هم، روز بزرگداشت نعمت ولایت است. بزرگترین نعمتی که خداوند به ما عطاکرده و پیغمبر، رسالتش را با آن تمام کرده است. ما در سیره ائمه داریم که در عید غدیر لباس نو میپوشند و فضایشان متفاوت میشده است. یکی از عوامل مهمی که بین مؤمنین میتواند محبت ایجاد کند و تمرکز ایجاد کند و آدمها را دور هم جمع کند، بحث اطعام است که این سالها تلاششده اطعامها، بیشتر و بزرگتر شود و این یک اتفاق خیلی خوبی است.
از آن طرف بحثهای فرهنگی مثل خرید اسباببازی و هدیه برای بچهها بوده است. اینها همهاش خوب است.
از جنبه تربیتی اگر بخواهیم نگاه کنیم یک فرصت خیلی بزرگ است و یک تهدید. فرصتاش این است که بچهها توی خیلی از این برنامهها میتوانند شریک شوند. مثلاً، تهیه و پخش غذا، آذینبندی فضا چه در کوچه و خیابان و چه در خانه. اینها همه بهنوعی بزرگداشت غدیر است. علاوهبراین، ما خودمان هم میتوانیم یکسری اتفاقاتی را رقم بزنیم؛ مثلاً، یک هدایای خاصی را که میخواهیم برای بچهها در طول سال بگیریم، بگذاریم عید غدیر بگیریم. یک برنامه و اتفاق خاصی اگر هست، در این روز میگذاریم. مثلاً، در شرایط غیر کرونایی؛ اگر قرار است کل فامیل سالی دوبار جمع شوند، یک بار نوروز است و یک بار هم در غدیر جمع شوند. اگر سالی یک بار با دوستانمان جمع میشویم، میتوانیم شب عید غدیر جمع شویم؛ یعنی در غدیر، اتفاقات مهم خانوادگی و اجتماعی و فامیلی را هم میتوانیم رقم بزنیم. همینها باعث میشود آن اتفاق هیچ وقت یادمان نرود و بهنوعی غدیر را اقامه میکنیم. برای دیگران بهخصوص بچههایمان موضوع میکنیم؛ یعنی بچههای ما میدانند، فامیل ما، نسل اندر نسل یک برنامهای دارد که سالی یک بار توی غدیر دور هم جمع میشوند.
با وجود کرونا که نمیتوان مثل قبل دور هم جمع شد، میشود تدابیر دیگری داشته باشیم. مثلاً، دورهمی مجازی. در مورد نوجوانان اینطور نیست که صرفاً شرکتکننده یا مصرفکننده باشند، خودشان میتوانند اتفاقاتی را رقم بزنند.
توی بعضی محلات شهرهای مختلف، نوجوانها ایستگاه صلواتی میزنند و شیرینی و شربتی پخش میکنند. پول جمع میکنند، بانی پیدا میکنند و واسطه یک کار خیر برای مناطق محروم میشوند. این برای نوجوانها، از جهت یادگرفتن کار تشکیلاتی و گروهی، خیلی رشددهنده است. غدیر، یکی از فضاهای پر ظرفیت برای پویشسازی و رویدادسازی است. میتوانند در کنار مراسماتی مثل محرم که بیشتر فضای مصیبت و عزاداری است، یک فضای شاد و پرشور برای جوانها فراهم کنند که جریانساز باشند و حرکتی را رقم بزنند. البته برای نوجوانها در فضای مجازی هم میتواند اتفاقاتی بیافتد؛ یعنی نوجوانها میتوانند با توجه به سن و توانمندیشان و شبکههای اجتماعی که اجازه حضور دارند، فعالیتهای مجازی هم داشته باشند. از این جهت، این سن، سن مناسبی است برای این که ظرفیت غدیر استفاده شود و خیلی فعال در آن نقشنمایی داشته باشند.
انشاءالله بتوانیم با مشارکتدادن نوجوانان در عید بزرگ غدیر، عشق به ولایت و ایمان به ولایت را روزبهروز در نسل آیندهمان پررنگتر کنیم.