درست از زمانی که به فکر راه اندازی کار افتادیم، مسئله ای مهم ذهن ما رادرگیر کرد. “ساختمان”

اینکه چه طور یک فضایی را تهیه کنیم و آن مکان در کدام نقطه از تهران باشد. کار ما را خیلی پیچیده و سخت کرد.

مدتها به طور سیار کار می کردیم در حیاط مدرسه ای در تابستان، کنار هیئت ها، در حسینیه ها ولی باز مشکل اصلی حل نمیشد، برای متمرکز کردن کار احتیاج به “ساختمان” داشتیم.

منطقه ای در جنوب شرق تهران را انتخاب کردیم که دسترسی خانواده های متفاوت از لحاظ مالی به آن راحت باشد.

بعد از مشخص کردن منطقه، تازه کار اصلی شروع شد. بنگاه به بنگاه دنبال یک فضای مناسب و حیاط دار گشتیم. رقم های متفاوتی از رهن و اجاره شنیدیم. و باز گشتن و گشتن و گشتن….

یکی از بنگاهها خانه ای را معرفی کرد. وقتی به در خانه رسیدیم ناامید شدیم. دری خیلی کوچک و بعد از آن یک راهروی تنگ و تاریک…..ولی بعد از راهرو…حیاطی مثل بهشت با درختانی سبز…

و این بهشت کوچک را اجاره کردیم. از آقایی مهربان که هیچ جوره نمی خواست خانه اش را به کار اجاره دهد و ما آنقدر آسمان ریسمان به هم بافتیم تا قبول کرد و آخر سر هم به خاطر ” شهید چمران”

چند وقت بعد فهمیدیم خانه در اصل متعلق بوده به ” طیب”. آدم نااهل و بامعرفتی که جزء اولین شهدای انقلاب بودند.

حدیثی هست با این مضمون که : زمین ها هم سرنوشتی دارند مثل آدمها. و چه خوب سرنوشتی برای طیب رقم خورد. سال ها بعد از شهادتش، بچه های کوچکی به خانه اش پا گذاشتند، بازی کردند، خندیدند، هیئت گرفتند و هزار کار خوب دیگر به پاکی خودشان…

بخوانید  گزارشی از کارگاه های درس پژوهی ویژه معلمان

این روزها جایمان تنگ شده و اجاره ها هم…. ولی دلمان نمی آید از خانه طیب اسباب کشی کنیم.

از “حسینیه کودک و ادبستان دخترانه شهید چمران”

خدارو شکر می کنیم بابت ساختمان باصفایی که سرراهمان قرار داد. از صاحبان مهربانش که مراقب بچه ها هستند، از حال و هوای خوبی که در تک تک آجرهایش حس می کنیم….