مجموعه داستان های قهرمانان انقلاب
قهرمان هشتم : شهید مفتح
کبوتر
یکی از دوستان امام، عمو مفتح بود. عمو مفتح نه تا بچه داشت.
یک روز عمو مفتح به بچه ها گفتند: آماده ی سفر شید، می خوایم بریم یه جای خوب. بچه ها یکی یکی شروع به حدس زدن کردند.
یکی از بچه ها گفت: بابا جون، مشهد. عمو مفتح گفت: بله، درسته. مشهد.
کم کم آماده ی رفتن شدند و راه افتادند. در بین راه، عمو مفتح و بچه ها یک پرنده دیدند. پرنده بالش زخمی شده بود. از ماشین پیاده شدند و بال پرنده را با باند پیچیدند.
شهید مفتح گفت: خوبه پرنده رو با خودمون ببریم حرم. اونجا کلی دوستاش هستند که تنها نمونه.
بچه ها خیلی خوشحال شدند. زود دست به کار شدند و با چوب یک خانه برای کبوتر درست کردند تا او را با خود به حرم امام رضا ببرند.
پیشنهاد فعالیت بعد داستان:
- گذاشتن غذا برای پرندگان روی درخت.
- درست کردن لانه ی پرنده با چوب خشک، پنبه و…
- کشیدن نقاشی برای امام رضا