داستان های تدبر در قرآن؛ راز پلیکان چه بود؟

یکی از مفاهیمی که در قرآن به آن پرداخت شده، دشمنان هستند که با مکر و حیله موجب گمراهی انسان ها می شوند. منتقل کردن این مفهوم به صورت مستقیم، می تواند موجب ترس و وحشت کودکان شود اما می توان همین مفهوم را به زبان کودکانه و در قالب قصه برای بچه ها بیان کرد. این داستان برای سنین بالای هفت سال مناسب است. 

بركه كوچكي بود كه ماهى هاى بسيارى در آن زندگى مى كردند.
ماهى هايي كه در بركه زندگى مى كردند دوست داشتند به دريا بروند و زيبايي هاى دريا را ببينند.
يكى از روزها پليكانى به سمت بركه و ماهى آمد و شروع كرد از زيبايي هاى دريا و خوراكى هاى خوشمزه اى كه در دريا وجود داشت تعريف كرد .
ماهى ها كه حسابى دلشان مى خواست به دريا بروند با شنيدن پيشنهاد لك لك براى رفتن به دريا حسابى خوشحال شدند .
ماهى ها دسته دسته در منقار لك لك مى رفتند تا پليكان ان ها را به دريا برود.
ماهى هايي كه در بركه مانده بودند هرچقدر از ماهى هاى دريا از پليكان خبر مى گرفتند ، پليكان در جواب مى گفت: خيلى بهشون خوش ميگذره..
يك روز خرچنگ به پليكان گفت: من هم ميخواهم به دريا بروم ولى در منقارت جا نمى شوم ، من روى بالت مى نشينم تو مرا به دريا ببر .
پليكان قبول كرد و با خرچنگ به سمت دريا پرواز كردند .
همين طور كه در آسمان پرواز مى كردند، خرچنگ چشمش به استخوان هاى ماهى ها افتاد كه در ساحل افتاده بود. خرچنگ كمى فكر كرد و فهميد كه پليكان ماهى ها را در منقارش مى ريزد به سمت ساحل دريا مى برد و بعد هم آنها را مى خورد.
خرچنگ خيلى عصبانى شد و موضوع را به پليكان گفت ، پليكان گفت: حالا كه ماجرا را فهميدى من تو را هم ميخورم!
خرچنگ با شنيدن اين حرف چنگال هايش را در گردن پليكان فرو كرد و پليكان روى زمين افتاد و بيهوش شد ، خرچنگ كه حسابى از سقوط بدنش درد گرفته بود تصميم گرفت به بركه برود و به بقيه ماهى خبر دهد كه پليكان كه چه نقشه اى براى آنها كشيده بود.

بخوانید  یک داستان خوشمزه چمرانی؛ باغ میوه و مهربانی پیامبر
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.