قصه پای درس سردار

قصه گویی

با موضوع

قهرمان سازی

برای کودکان

خانواده بزرگ شهید چمران قصه پای درس سردار

مقدمه

کودکان به شنیدن قصه خیلی علاقه دارند. قصه گویی بستر مهمی برای انتقال ارزش ها به کودکان و قهرمان سازی برای کودکان، محسوب می شود. همان میزان که قصه گویی می تواند موثر باشد، رعایت اصول قصه گویی برای انتقال ارزش ها و قهرمان سازی برای کودکان و توجه به سن مخاطب برای اجرای یک قصه گویی خلاق و جذاب برای کودکان خیلی مهم است. در ادامه ی این نوشته قصه گویی حجت السلام اعلایی قهرمان سازی برای کودکان را می توانید دنبال کنید. عمو اعلایی به صورت خلاقانه از ابزارهای تخیل و تصویر سازی استفاده می کنند و کودکان را در مراحل مختلف قصه با صداها و حرکت های جذاب همراه می کنند. عمو اعلایی با شیوه ای هنرمندانه و با توجه به فهم کودک قصه گویی برای انتقال ارزش هاو قهرمان سازی برای کودکان را انجام می دهند.

برای کسب مهارت های بیشتر در مورد قصه گویی در قالب کارگاه ها و ایبوک ها، می توانید به سایت کاچی (محصولات چمرانی) مراجعه کنید.

کارگاه آموزشی قصه و قصه گویی

کارگاه قصه گویی (ویژه والدین)

 

قصه پای درس سردار؛ قصه گویی با موضوع قهرمان سازی برای کودکان

می‌خواهیم قصه ای باموضوع قهرمان سازی برای کودکان تعریف کنی. می خواهیم با شنیدن این قصه رازهایی را کشف کنیم، اول با یک سوال شروع میکنیم؟ چرا برخی انسان ها مثل شهید سلیمانی اینقدر مهم می شوند که قهرمان امت شناخته می شوند؟! شجاعت، مهربانی، برای رضای خدا کار کردن، اخلاص، تقواو… یک دختر چطور می تواند قهرمان شود؟ جنگ که نمیتواند برود. چطور انسان بزرگی بشویم؟ انشالله بعد از گوش دادن به داستان به جواب سوال برسید.

جوجه اردک زشت و فهرمان سازی برای کودکان

اسم داستان ما بجوجه اردک زشته. یک جوجه اردک کوچیکی بود که خیلی زشت بود. دائم فکر می کرد چرا زشته و چطور میتونه خوشگل باشه. دوست داشت زیبا بشه تا بقیه جوجه اردک ها هم بهش توجه کنند. باهاش بازی کنند. یک روز رفت پیش دارکوب تا از او سوال کنه چطور میتونه خوشگل باشه. دارکوب بهش گفت باید بری قله قاف . راز همه چی در اونجا هست. اردک گفت: آدرسش کجاست؟ دارکوب گفت: باید بری پیرترین درخت جنگل را پیدا کنی.

در راه پیرترین درخت جنگل

اردک پرسون پرسون رفت تا به پیرترین درخت جنگل رسید. درخت غمگین و ناراحت بود. اردک گفت من اومدم تا آدرس قله قاف را از شما بپرسم. درخت با بی حوصلگی نگاهی کرد و جوابی نداد. پرنده ای که بالای درخت بود گفت: این درخت ناراحته و جوابت رو نمیده. اردک گفت چرا؟ پرنده گفت: چون من و این درخت تنهاییم. اردک گفت: من قول میدم اگررفتم قله قاف و راز قشنگی خودم رو کشف کردم، راز تنهایی شما رو هم کشف کنم. درخت گفت: بعید می‌دونم به قله قاف برسی. هر کسی رفته نا امید برگشته. اما اردک گفت من حتما می‌خوام برم. درخت وقتی اصرار جوجه رو دید گفت: برو تو روستا خونه حسن کچل رو پیدا کن. آدرس رو  از اون بپرس.

در راه خانه حسن کچل

اردک رفت تا بالاخره رسید به خونه حسن کچل. یک اتاق کثیف و خود حسن کچل هم یک قیافه‌ی ژولیده و… دورتا دورش چند تا عکس فوتبالیست بود. در حال فکر و خیال کردن بود. یک دفعه اردک گفت: آقا میشه آدرس قله قاف رو بگی؟ حسن کچل گفت تو کی هستی که اومدی وسط خیال های من؟ من ۲۰ ساله دارم خیال میکنم  که فوتبالیست هستم. مسابقه میدم  و قهرمان میشم. اردک تعجب کرده بود. گفت: میشه آدرس قله قاف روبگی؟ من می‌خوام راز زیبایی ام کشف کنم.حسن کچل گفت: به جای اونجا رفتن بشین خیال کن. اینقدر اومدن از من آدرس پرسیدن ونرسیدن. با خیال خودت رو زیبا ببین.اما اردک هر کاری کرد نتونست خیال کنه. گفت: تا آدرس رو نگی، من از اینجا نمی‌رم. حسن کچل گفت: من بهت میگم ولی نمیتونی به قله قاف برسی. باید بری ببینی کجا جنگه. اونجا دختر مبارز را پیدا کنی. آدرس قله قاف رو از اون بپرس.

بخوانید  داستان های تدبر در قرآن؛ کتاب راهنما

در راه دختر جنگجو

اردک که خسته شده بود رفت. اینقدر رفت تا رسید به دو گروه که دائم میجنگیدن. دید این دختر بین دو گروه داره میجنگه. یا توی این گروه یا توی گروه مقابل. اردک از دختر مبارز پرسید چکار میکنی؟ با کی میجنگی؟ با کی هستی؟ گفت ما سال هاست داریم میجنگیم. یک طرف فامیل پدر، یک طرف فامیل مادرم هستند. منم سال هاست نمیزارم هیچ کدوم ببرن یا ببازن. اردک گفت: من قول میدم اگر رفتم قله قاف و راز قشنگی خودم کشف کردم، راز پیروزی شما رو هم کشف کنم. دختر مبارز گفت من امیدوار نیستم و میدونم هیچ راهی وجود نداره. دختر مبارز گفت من تا حالا ندیدم کسی مثل تو اینقدر مصمم و امیدوار باشه. حالا بیا تا آدرس رو یواشکی بهت بگم.چون هم مصمم بود هم خیر خواه دیگران بود. هم پاک بود.

درراه قله ی قاف

رفت و رفت تا بالاخره رسید به قله قاف. یک قله با یه مرداب زیبا. روی مرداب یک گل به زیبایی همه گل‌های عالم که تا حالا گلی به این قشنگی ندیده بود. اما گل داشت گریه می کرد. اردک بهش گفت: گل زیبا چرا اینقدر ناراحتی!!!؟؟؟ گل زیبا گفت : کدوم زیبایی من دیگه قشنگ نیستم. سال هاست که زشت شدم. اردک بهش گفت چرا فکر می کنی زشتی؟ گل زیبا گفت: دروغ نگو آب به من راست میگه. من هر روز صبح خودم رو تو این آب میبینم. الان چند ساله که خودم رو زشت میبینم.

راز گل مرداب

اردک نگاهی به آب کرد. دید آب خیلی کثیف و گل آلوده. یکم توی آب شنا کرد. دید ته آب پر برگ و آشغاله. سعی کرد اون ها رو جمع کنه و از مرداب بیاره بیرون. وسط های کارش دید دوتا سوراخ کف مرداب هست که آشغال ها اون ها رو پوشونده بودند و آب نمی‌تونست روون باشه . آب چشمه نمیتونست بجوشه و بیاد بالا و از طرف دیگه بره بیرون و تبدیل به مرداب راکد شده بود. ساعت ها طول کشید تا اردک تونست اونجا رو تمیز کنه. گل مرداب دید آب داره هی تمیز و تمیز تر میشه. خودش هم داره قشنگ تر میشه.

راز زیبا شدن

گل زیبا گریه اش تموم شد. یه نگاهی به جوجه اردک زشت کرد و گفت تو خیلی زیبایی من تا حالا اردکی به زیبایی تو ندیده بودم. اردک تو آب نگاه کرد دید خیلی خوشگله. هیچ تغییری در ظاهرش ایجاد نشده بود. اما همینکه یکی بهش گفت چقدر زیباست متوجه زیبایی خودش شد. این یک راز خیلی مهمیه که آدمها باید اون کشف کنن. اما بعضی ها هیچوقت این رو متوجه نمیشن و دنبال راه های مختلف برای زیباتر کردن خودشون هستن.

بخوانید  ثبت خاطرات مادرانه

راز دختر جنگجو

دیگه جوجه اردک ما اسمش جوجه اردک زیبا شد. یکم هم بزرگ شده بود. سوار بر رود رفت تا راز بقیه رو هم کشف بکنه. رسید به سرزمین دختر مبارزدید دیگه جنگی نیست چون آب رود اومده بود و اونها سال ها برای آب داشتن میجنگیدند. اما حتی دختر مبارزهم نمی‌دونست که جنگ بخاطر آب بوده!!! و بعد با جاری شدن آب جنگ رو کنار گذاشتند. دختر مبارز به جوجه اردک زیبا گفت دوست داره یک زمینی پر از گل داشته باشه و به همه گل هدیه بده.

راز فوتبالیست شدن

جوجه اردک زیبا خوشحال شد و سوار بر رود رفت تا رسید به خونه حسن کچل خیال باف. دید یه توپ از شیشه شکسته وسط اتاق حسن کچل افتاده.حسن کچل که جوجه اردک زیبا رو دید تعجب کرد و گفت من چجوری می تونم از خیال هام بیرون بیام و قهرمان فوتبال بشم. جوجه اردک زیبا گفت: من یک پسر فوتبالیست میبینم که الان بلند شده و میخواد توپ رو محکم شوت بزنه. حسن کچل تشویق شد و یک شوت محکم زد و توپ به گل رفت. همه خواستن که باهاش فوتبال بازی کنند.

راز درخت پیر

جوجه اردک زیبا خوشحال شد و سوار بر رود رفت تا رسید به درخت تنها. اما دیگه تنها نبود و کلی پرنده وحیوون بخاطر جاری شدن رود، دورش بود. اما درخت و پرنده هنوز خیلی خوشحال نبودند. جوجه اردک زیبا گفت الان دیگه چرا ناراحتید!!! درخت تنها گفت آخه الان من تنها نیستم اما این پرنده هنوز تنهاست جوجه اردک زیبا رفت کنار پرنده تنها و بهش گفت میشه با من زندگی بکنی و با هم جوجه های زیبا داشته باشیم. قبول کرد چون دیگه بزرگ شده بود و قوی زیبایی شده بود.

قهرمان سازی برای کودکان

حالا هرکسی باید بگرده و راز اینکه چطور میتونه آدم بزرگی  یا آدم خیلی زیبایی یا آدمی با دوستهای خوب و زیاد یا ادمی با قهرمانی های زیاد، باشه رو کشف کنه. آدم باید بتونه قهرمان‌های زندگی اش رو خوب بشناسه تا ازشون یاد بگیره چطور میتونه آدم بزرگی باشه. اشتباهات دیگران رو ببخشه. آدمهای کوچیک رو هم دوست داشته باشه. به حرف آدمهای دیگه هم گوش بده. بزرگترین راز زندگی داشتن اراده و داشتن پشتکار و ناامید نشدن و خسته نشدن در مقابل سختی ها و صبور بودن مثل حضرت زینب سلام الله علیها در روز عاشورا و کربلا است.

در این نوشته قصه گویی با موضوع قهرمان سازی برای کودکان را ارائه کردیم. برای مشاهده ی قصه گویی های دیگر عمو اعلایی به صفحه ی باقچه (باغی پر از قصه) مراجعه کنید.