قصه گویی

عمو اعلایی

به مناسبت

ولادت پیامبر (ص)

خانواده بزرگ شهید چمران قصه گویی عمو اعلایی به مناسبت ولادت پیامبر (ص)

مقدمه

کودکان به شنیدن قصه خیلی علاقه دارند. قصه گویی بستر مهمی برای انتقال ارزش ها به کودکان محسوب می شود. همان میزان که قصه گویی می تواند موثر باشد، رعایت اصول قصه گویی برای انتقال ارزش ها به کودک و توجه به سن مخاطب برای اجرای یک قصه گویی خلاق و جذاب برای کودکان خیلی مهم است. در ادامه ی این نوشته قصه گویی حجت السلام اعلایی به مناسب میلاد پیامبر برای کودکان را می توانید دنبال کنید. عمو اعلایی به صورت خلاقانه از ابزارهای تخیل و تصویر سازی استفاده می کنند و کودکان را در مراحل مختلف قصه با صداها و حرکت های جذاب همراه می کنند. عمو اعلایی با شیوه ای هنرمندانه و با توجه به فهم کودک قصه گویی برای انتقال ارزش هایی مانند درست کردن نذری و زیارت و … را انجام می دهند.

برای کسب مهارت های بیشتر در مورد قصه گویی در قالب کارگاه ها و ایبوک ها، می توانید به سایت کاچی (محصولات چمرانی) مراجعه کنید.

کارگاه آموزشی قصه و قصه گویی

کارگاه قصه گویی (ویژه والدین)

 

متن قصه گویی برای انتقال ارزش ها

آی قصه قصه قصه، نون و پنیر و پسته، بازم کتاب قصه کنار ما نشسته، چه قصه های نابی،  عجب کتاب نازی، باز میکنم با شادی صفحه ی اولش را، مثل نویسنده ها اول میگم بسم الله.
قصه ما از یک خوراکی خوشمزه شروع شد. یک مادربزرگ مهربونی تصمیم گرفت یک دانه را تو زمین بکاره تا تبدیل بشه به یک میوه خوشمزه. ازش پرسیدن این چیه؟ گفت خودم هم نمیدونم. یک نفر این را به من هدیه داده و گفته یک روزی که دوست داشتی یک آش خوشمزه تو یک عید بزرگ درست کنی به همه بدی، این را بکار و از تو خاک بیرون بیار و تو آشت بریز تا خوشمزه بشه.
مادر بزرگ دانه را کاشت و شروع به آب دادن کرد و یک اتفاق عجیب افتاد. میوه از زیر خاک بیرون اومد. روز اول آب داد و روز دوم آب داد. روز سوم که آب داد، دید میوه هی داره بزرگ و بزرگتر میشه. بعد از یک ماه شد یک میوه خیلی بزرگ که قرمز بود و کسی نمی‌دونست اسمش چیه. مادربزرگ گفت هفته ی دیگه عیده و باید میوه را از خاک دربیاریم. پدربزرگ گفت من کمکت می کنم و یک بیل آورد و زد زیر میوه اما هرچی تلاش کرد فایده نداشت و میوه بیرون نیومد. پس همه ی بچه های شهر با هم جمع شدند و دست هم را گرفتند و بیل زدند. بیا بیا بیرون بیا از دل خاک بیرون بیا با این تکون با اون تکون بیرون بیا بیرون.
بالاخره میوه بیرون اومد حالا باید خردش کنند. مادربزرگ به همه بچه ها چاقو داد و شروع کردند به خرد کردن. حالا یک قابلمه ی بزرگ می خواستند. به هرکدام از بچه ها گفتند برید از خونه هاتون قابلمه بیارید.آش را پختند. صبح یک اتفاق جالب افتاد. هر کاسه آش یک مزه می داد. یکیش مزه حسنا می داد. یکیش مزه زهرا می داد. یکیش مزه امیر علی می داد و …..همه خوردند و دل هاشون پر شد. گفتند چقدر خوشمزه بود.  تا یک هفته هیچ بچه ای گرسنه نبود. بعد همگی سوار اسب هاشون شدند و رفتند رفتند و رفتند تا رسیدند مشهد یک سلام به امام رضا (ع) دادند و دوباره رفتند و رفتند و رفتند تا رسیدند مدینه و به حرم پیامبر(ص) رفتند و سلام دادند به ایشان.

برای مشاهده ی تکنیک های جذاب حجت الاسلام اعلایی در قصه گویی برای انتقال ارزش ها و همراه کردن کودکان  با این قصه می توانید فیلم زیر را مشاهده کنید.

بخوانید  داستان های تدبر در قرآن، پناهگاه برگرفته از سوره ی ناس

برای مشاهده ی قصه گویی های دیگر عمو اعلایی به صفحه ی باقچه (باغی پر از قصه) مراجعه کنید.