خانواده بزرگ شهید چمران داستان چمرانی شدن ما؛ حیاط پرخاطرهاولین حضور من به خاطر گرفتن مدرک دوره ی عمومی الفبای چمرانی شدن توی مدرسه بود.

توی تابستون بعد از تموم شدن کلاس های حسینه ی کودک پسرم که اون موقع توی پارک برگزار میشد.

همراه خاله مائده اومدیم مدرسه که من مدرکمو بگیرم ، قبلا از توی عکس ها و فیلم های توی پیچ چمران، محیط مدرسه رو تا حدودی دیده بودم اما واقعا دل تو دلم نبود که از نزدیک مدرسه رو ببینم.

خاله مائده از در ادبستان پسرانه وارد شدن که مثل ادبستان دخترانه یه راهروی ورودی داشت که منو یاد خونه‌ی مادربزرگم انداخت. وقتی وارد حیاط شدم دیوارای رنگی ، خونه شنی، تور والیبال همه منو جذب خودش کرده بود که خاله مائده وارد یه در دیگه شدن و از یک اتاق کوچیک که اتاق روابط عمومی بود و پل ارتباطی دوتا مدرسه دخترونه و پسرونه بود عبور کرد و وارد حیاط ادبستان دخترونه شد.

بازم دیوارای رنگی، تور والیبال، خونه شنی، خونه جنگلی، لاستیک‌های رنگی گوشه حیاط و حتی یه سازه چوبی مثل یه نرده بان دوطرفه کوچیک منو مبهوت خودشون کرده بود که اصلا نفهمیدم خاله مائده کی رفتن داخل و با مدرک من برگشتن.

وقتی ازشون تشکر و خداحافظی کردم تازه وایستادم وسط حیاط و با دقت همه جا رو نگاه کردم. پسرم که از دیدن این همه بستر برای سرگرمی حسابی هیجان زده شده بود و با وجود خستگی و گرمای زیاد مشغول بازی بود، منم توی خاطرات کودکی و خانه ی قدیمی خودمون همسایه دیوار به دیواری که همبازیم بود و آرزوی هردومون این بود که دیوار وسط حیاطمونو بر داریم تا بتونیم راحت رفت و آمد کنیم غرق شده بودم .

بخوانید  داستان چمرانی شدن؛ انتظار عجیب و طولانی

از اون زمان به بعد که دیگه کلاسای پسرم توی حسینه کودک برگزار شد هر ۴ شنبه که میخوام پسرمو بیارم کلاس، خودم خوشحال ترینم چون واقعابرای چند ساعت میشم مهسا کوچولو توی حیاط خونه ی قدیمی.