مجموعه داستان های قهرمانان انقلاب
قهرمان چهارم : شهید مطهری
گربه ی گرسنه
یک روز یک پسر کوچولوی مهربان و شیرین زبان به نام آقا مرتضی، تصمیم گرفت برای بازی به پارک برود.
همین طور که مشغول بازی بود، گربه ای را دید که میو میو می کرد. ولی چشمهایش بسته بود.
آقا مرتضی رو به گربه کوچولو گفت: من که زبون گربه ها رو نمیدونم، نمیفهمم چی میخوای.
بعد کمی با خودش فکر و گفت: شاید گرسنه باشه.
بعد سریع به سمت خانه دوید و مقداری گوشت آورد.
گربه را صدا کرد و گوشت را جلوی گربه گذاشت. گربه کوچولو کمی چشم هایش را بازد کرد و گوشت را دید. خیلی خوشحال شد. سریع جلو آمد و گوشت را خورد. وقتی غذا خوردنش تمام شد به آقا مرتضی نگاه کرد و دمش را تکان داد.
آقا مرتضی خندید و گفت: پس تو گشنت بود. از این به بعد قول میدم هر وقت پارک اومدم، برات گوشت بیارم.
پیشنهاد فعالیت بعد از داستان:
- می توانیم کاردستی گربه ها، غذا و محل زندگیشان را با عکس گربه ها، کاغذ رنگی و… درست کنیم.
- می توانیم با بچه ها به پارک نزدیک خانه برویم و به گربه ها غذا بدهیم.
- می توانیم داستان را به صورت نمایش خلاق، اجرا کنیم.
- می توانیم بعد از هر بار غذا خوردن، اگر نان و یا برنجی اضافه آمد، همراه بچه ها به پرندگان و گربه ها بدهیم.
مجموعه داستان های قهرمانان انقلاب
قهرمان چهارم : شهید مطهری
اسب سواری
آقا مرتضی ۲۴ ساله بود. در روستای آنها هنوز ماشین نیامده بود. مردم با اسب رفت و آمد می کردند.
یک روز آقا مرتضی تصمیم گرفت سوار اسبش بشود و تا می تواند، تند برود. چون او خیلی اسب سواری را دوست داشت. همین جور که سوار اسبش بود و از کنار یک مزرعه گذشت. یک دفعه یک گاو وحشی، سر راهش قرار گرفت. ولی چون سرعت اسبش زیاد بود، اسب با گاو تصادف کرد و آقا مرتضی روی هوا پرید.
آقا مرتضی وقتی روی هوا بود، با خودش گفت: پرنده بودن هم بد نیستا، اگه آدمها بال داشتن.
بعد افتاد زمین…
کمی دردش گرفت. با خودش گفت: راستی من پیاده رویم دوست دارم. از فردا تند اومدن با پاهامو امتحان می کنم.
پیشنهاد فعالیت بعد داستان:
- می توانیم بازی راه رفتن، مدل حیوانات مختلف را انجام دهیم.
- اجرای داستان به صورت نمایش خلاق
- می توانیم وسیله ای مثل لوله ی بلند را بعنوان اسب استفاده کنیم و مسابقه ی اسب سواری بگذاریم.
- درست کردن کلاژ یک روستا همراه با برگ و چوب و …