قصه گویی
به مناسبت
دهه فجر
برای کودکان
مقدمه
برای کسب مهارت های بیشتر در مورد قصه گویی در قالب کارگاه ها و ایبوک ها، می توانید به سایت کاچی (محصولات چمرانی) مراجعه کنید.
قصه ی تولد امام خمینی به مناسبت دهه فجر برای کودکان
امام خمینی زمانی که بچه بودند، اصلا تهران زندگی نمی کردند. در یک جایی به نام خمین زندگی می کردند. یک خانه خیلی بزرگ با چند حیاط و اتاق بزرگ. اسم مادر امام خمینی هاجر، و اسم پدرشون مصطفی بود. زمانی که امام خمینی خیلی خیلی کوچک بودند و احتمالا اون موقع بهشون میگفتن روح اله کوچولو، پدرشون که خیلی آدم خوبی بودند و اهل مبارزه با آدم های بد بودند و همنطور روحانی هم بودند را آدم های بدجنس شهیدشان می کنند و امام دیگر پدر نداشتند. مادرشون به همراه عمه شان، از ۵ ماهگی امام را بزرگ می کنند.
قصه ی اعتراضات امام خمینی به مناسبت دهه فجر برای کودکان
امام کم کم بزرگ و بزرگ و بزرگتر می شوند و شروع به درس خواندن می کنند. در آن زمان ها یک پادشاهی به اسم رضا شاه مسئول کشور بودند و یک سری کارهایی انجام می دادند که بعضی ها ساکت بودند و هیچ چیزی نمی گفتند و یک سری ها هم اعتراض می کردند. امام خمینی از زمان رضا شاه شروع به اعتراض می کنند. بعد از اون رضاشاه حکومت را به پسرشان محمدرضا شاه می دهد. از آن زمان امام خیلی عصبانی می شوند چون شاه یک سری قوانینی داشت که به نفع مسلمان ها نبود، یا اسرائیل و آمریکا همش در کشور ما دخالت می کردند.
امام مرتب برای شاه نامه می نوشتند و می گفتند: آقای محمدرضا شاه آخه این کارها چیه شما می کنید؟ یا مثلا آقایی که دستیار شاه هستید، شما باید احترام مردم و روحانی هارا نگه دارید. ولی آنها گوش نمی دادند. مثلا یکی از قوانین این بود که هرکس می خواست یک مسئولیتی در کشور بگیرد حتما باید، حداقل در شناسنامه شان مسلمان خورده باشد و حتما هم باید زمان انتخاب شدن شان دست روی قرآن بگذارند و قسم بخوردند. ولی شاه آمد و گفت که اصلا لازم نیست که مسلمان باشد و قرآن را قبول داشته باشد. امام در این زمان هم به شاه نامه می زند و هم به بقیه روحانی ها و می گوید آقاهای روحانی شما چقدر ساکتید؟ چرا وقتی این همه اتفاق بد در کشور می افتد شما هیچی نمی گویید؟
قصه ی تبعید امام خمینی به مناسبت دهه فجر برای کودکان
خلاصه اینقدر امام اعتراض می کند که یک دفعه ایشان را دستگیر می کنند. چون در آن زمان امام در قم بودند و کلی از مردم ایشان را می شناختند، بابت دستگیرشان تظاهرات می کنند تا امام را آزاد می کنند. دوباره امام شروع می کند به نامه زدن و می گوید نمی شود اینقدر کارهای بدتان را تکرار کنید. دیگه شاه میبیند که نه نمیشه. اگر آقای خمینی در کشور بماند به ضررشان می شود و ممکن است مردم یک دفعه بریزند و کاخ های شاه را بگیرند. به همین دلیل امام را دستگیر می کنند و به یک جای دور به نام کشور ترکیه می برند.
امام و پسرشان که اسم شان مصطفی بود، نزدیک یک سال در آن کشور می مانند، که دوباره تصمیم می گیرند که امام را به یک کشور دیگر بفرستند و ایشان را به نجف می فرستند. فکر می کنند که چون در آنجا امام مشغول درس خواندن در حوزه ها می کند دیگر دست از سرشان برمی دارد و دیگر اعتراض نمی کند.
اما امام روزی سه ساعت به حرم می رفتند و بقیه روز باز هم نامه می نوشتند و با آدم های مختلف صحبت می کردند. در آنجا به دیدن یک روحانی معروف به اسم آقای حکیم می روند و به ایشان می گویند که این چه وضعیتی است و شماهم یک اعتراضی بکنید.
قصه ی بازگشت امام خمینی به مناسبت دهه فجر برای کودکان
دوباره شاه دید که بودن امام درآن کشور به ضررشان است. تصمیم گرفتن که امام را به یک کشور دورتر ببرند که صدایشان اصلا به مردم نرسد. ایشان را به پاریس بردند. اما دانشجوهای ایرانی که در کشورهای دیگر بودند یا خود مردم پاریس گروه گروه به دیدن امام می آمدند. همیشه خانه امام شلوغ و پراز مهمان بود. امام بازهم از آنجا نامه می زدند که مردم مبارزه کنید. تا اینکه مردم متحد می شوند و یک کاری می کنند تا شاه با خانواده اش از ایران می رود. چند وقت مردم شرایط شهر را آماده می کنند تا امام برگردند. بعد یک هواپیما می رود و امام را به کشور برمی گرداند.
در فیلم زیر می توانید قصه گویی خانم شاه حسینی به مناسبت دهه فجر برای کودکان را مشاهده کنید.